★سختی★
★سختی★
پارت ۱۱...
مرد روبروش بدجنس بود یه عوضی وه مدام بدبختیاشو تو جمله هاش بهش یادآوری میکرد.
ولی خوشحال بود که تونسته حداقل چند روز وقت بخره.
***
قبل از خروج تهیونگ بهش گفته بود وه به عنوان یه آلفا قراره اینجا بمونه و مثل بقیه مبارزه رو یاد بگیره.
با اینکه بخشی از وجودش آلفا بود هنوزم از اینجا بودن میترسید.
نمیدونست از پس اون تمرینات برمیاد یانه ولی تنها گزینه ای که داشت همین بود.
به سالن بزرگی رسید که با تخت های زیادی پر شده بود.
با ورودش همه نگاها روش قفل شد تا بالاخره صدایی از عقبش اومد.
پسر: نکنه توعم جزو ورودی ها هستی؟
تمسخر تو صداش همه رو به خنده انداخت ولی جونگکوک بدون هیچ حرفی به سمت تخت خالیی که حدس میزد برای خودش باشه رفت.
لباسای تمیز روی تخت توجه شو جمع کرد.
پسر: باید عوضشون کنی
با شنیدن صدا به سمت منبعش برگشت.
پسری با پوزخند بهش نزدیک میشد.
پسر: بهتره زودتر عوضشون کنی چون یکم تا تایم خاموشی مونده
جونگکوک همچنان ساکت بود و با سرکشیدن دور سالن دنبال پرو یا اتاقی برای تعویض لباساش بود.
اون آلفای مغرور که انگار ذهنشو خونده بود به حرف اومد.
پسر: باید همینجا عوضشون کنی.
بالخره زبون جونگکوک باز شد.
چی؟
میتونست قسم بخوره تمام افراد حاضر در سالن داشتن بهش پوزخند میزدن.
ادامه دارد....
ببخشید نشد زودتر بزارم
پارت ۱۱...
مرد روبروش بدجنس بود یه عوضی وه مدام بدبختیاشو تو جمله هاش بهش یادآوری میکرد.
ولی خوشحال بود که تونسته حداقل چند روز وقت بخره.
***
قبل از خروج تهیونگ بهش گفته بود وه به عنوان یه آلفا قراره اینجا بمونه و مثل بقیه مبارزه رو یاد بگیره.
با اینکه بخشی از وجودش آلفا بود هنوزم از اینجا بودن میترسید.
نمیدونست از پس اون تمرینات برمیاد یانه ولی تنها گزینه ای که داشت همین بود.
به سالن بزرگی رسید که با تخت های زیادی پر شده بود.
با ورودش همه نگاها روش قفل شد تا بالاخره صدایی از عقبش اومد.
پسر: نکنه توعم جزو ورودی ها هستی؟
تمسخر تو صداش همه رو به خنده انداخت ولی جونگکوک بدون هیچ حرفی به سمت تخت خالیی که حدس میزد برای خودش باشه رفت.
لباسای تمیز روی تخت توجه شو جمع کرد.
پسر: باید عوضشون کنی
با شنیدن صدا به سمت منبعش برگشت.
پسری با پوزخند بهش نزدیک میشد.
پسر: بهتره زودتر عوضشون کنی چون یکم تا تایم خاموشی مونده
جونگکوک همچنان ساکت بود و با سرکشیدن دور سالن دنبال پرو یا اتاقی برای تعویض لباساش بود.
اون آلفای مغرور که انگار ذهنشو خونده بود به حرف اومد.
پسر: باید همینجا عوضشون کنی.
بالخره زبون جونگکوک باز شد.
چی؟
میتونست قسم بخوره تمام افراد حاضر در سالن داشتن بهش پوزخند میزدن.
ادامه دارد....
ببخشید نشد زودتر بزارم
۵.۳k
۲۷ مهر ۱۴۰۳