پارت نهم جنگ برای عشق :
پارت نهم جنگ برای عشق :
ویو یونگی : با اصرار های فراوان ات ما رفتیم سفر
چند روزی گذشت و همه چی خیلی خوب بود
آت یکم نگران و عجیب بود ولی همه چی عادی بود
تا اینکه یه روز صبح با یه درد خیلی بد از خواب بیدار شدم
رفتم سمت دستشویی و خودم رو توی آینه نگاه کردم
خونی بود صورتم
خیلی ترسیدم که یهو دیدم ات هم اومد
و با دیدنم انگار که چیزی که نباید اتفاق بیفته اتفاق افتاده توی چشماش اومد
سریع اومد سمتم و با یه دستمال خون رو پاک کرد
+ ببین من باید زودتر بهت میگفتم ولی هنوز هم دیر نیست
- چیو ات؟!
+ من متاسفم ولی چند روز خانوادت بهم زنگ زدن و گفتن که.......
گفتن که....
- چی گفتن آت بگو
+ تو یه کیست داری توی مجرای تنفسیت و به همین دلیل خونریزی داری
خیلی بد نیست و قابل درمانه
اما یه مشکل دیگه هست.....
- چه مشکلی ؟
+ تو بدنت این کیست ها رو هندل نمیکنه
پس باید عمل کنی یعنی با قرص حل نمیشه
اما یه مشکلی هست
این عمل دو تا نتیجه میتونه داشته باشه
یا اینکه موفقیت آمیز باشه یا اینکه.....یا اینکه......اوم......
- یا اینکه چی بگو آت
+ یا اینکه بدنت این عمل رو نتونه هندل کنه و اگر این اتفاق بیفته
کیست ها بزرگ تر میشن و میترکن و باعث خفگی میشن
ببخشید باید زودتر بهت میگفتم
ولی فقط بخاطر خودت بود
- چی؟!
این واقعی نیست!
من هنوز برای مرگ....خیلی جوونم
+ میدونم ، ولی دکتر گفته بخشی از این عمل به امید و افکار خودت هم داره
اگر مثبت باشی و امیدوار باشی
خیلی توی تاثیر پذیریش نقش داری
- آت ،من...... نمیتونم ........
افتادم روی زمین و تکیه به دیوار دادم
که آت سریع نشست کنارم
+ ببین تو منو داری
دستش رو گذاشت زیر چونم و به سمت خودش چرخند صورتم رو
+ تو عالی هستی
و میتونی ادامه بدی
منم کنارتم
میدونی این عمل اصلا دردی نداره
نگران نباش
هر موقع تصمیم گرفتی که این عمل رو میخوای یا نه
بهم بگو
حالا هم پاشو که صورتت رو بشوریم و صبحانه بخوریم
آت من رو بلند کرد و دست و صورتم رو شست
انگار هیچکی نمیخواست بزاره ما به هم برسیم
این مسیر واقعا مثل جنگی برای عشق من و اون بود
آت تا آخر سفر خیلی خوب ازم مراقبت کرد
و منم قبول کردم که اون عمل رو انجام بدم
ولی بعد از سفر .......
غمگین یا شاد ؟
آخرش رو چطوری تموم کنم ؟
ویو یونگی : با اصرار های فراوان ات ما رفتیم سفر
چند روزی گذشت و همه چی خیلی خوب بود
آت یکم نگران و عجیب بود ولی همه چی عادی بود
تا اینکه یه روز صبح با یه درد خیلی بد از خواب بیدار شدم
رفتم سمت دستشویی و خودم رو توی آینه نگاه کردم
خونی بود صورتم
خیلی ترسیدم که یهو دیدم ات هم اومد
و با دیدنم انگار که چیزی که نباید اتفاق بیفته اتفاق افتاده توی چشماش اومد
سریع اومد سمتم و با یه دستمال خون رو پاک کرد
+ ببین من باید زودتر بهت میگفتم ولی هنوز هم دیر نیست
- چیو ات؟!
+ من متاسفم ولی چند روز خانوادت بهم زنگ زدن و گفتن که.......
گفتن که....
- چی گفتن آت بگو
+ تو یه کیست داری توی مجرای تنفسیت و به همین دلیل خونریزی داری
خیلی بد نیست و قابل درمانه
اما یه مشکل دیگه هست.....
- چه مشکلی ؟
+ تو بدنت این کیست ها رو هندل نمیکنه
پس باید عمل کنی یعنی با قرص حل نمیشه
اما یه مشکلی هست
این عمل دو تا نتیجه میتونه داشته باشه
یا اینکه موفقیت آمیز باشه یا اینکه.....یا اینکه......اوم......
- یا اینکه چی بگو آت
+ یا اینکه بدنت این عمل رو نتونه هندل کنه و اگر این اتفاق بیفته
کیست ها بزرگ تر میشن و میترکن و باعث خفگی میشن
ببخشید باید زودتر بهت میگفتم
ولی فقط بخاطر خودت بود
- چی؟!
این واقعی نیست!
من هنوز برای مرگ....خیلی جوونم
+ میدونم ، ولی دکتر گفته بخشی از این عمل به امید و افکار خودت هم داره
اگر مثبت باشی و امیدوار باشی
خیلی توی تاثیر پذیریش نقش داری
- آت ،من...... نمیتونم ........
افتادم روی زمین و تکیه به دیوار دادم
که آت سریع نشست کنارم
+ ببین تو منو داری
دستش رو گذاشت زیر چونم و به سمت خودش چرخند صورتم رو
+ تو عالی هستی
و میتونی ادامه بدی
منم کنارتم
میدونی این عمل اصلا دردی نداره
نگران نباش
هر موقع تصمیم گرفتی که این عمل رو میخوای یا نه
بهم بگو
حالا هم پاشو که صورتت رو بشوریم و صبحانه بخوریم
آت من رو بلند کرد و دست و صورتم رو شست
انگار هیچکی نمیخواست بزاره ما به هم برسیم
این مسیر واقعا مثل جنگی برای عشق من و اون بود
آت تا آخر سفر خیلی خوب ازم مراقبت کرد
و منم قبول کردم که اون عمل رو انجام بدم
ولی بعد از سفر .......
غمگین یا شاد ؟
آخرش رو چطوری تموم کنم ؟
۴.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.