پارت ۷۸
جونگکوک هنوز نفسنفس میزد که گوشی رو از جیبش درآورد، شمارهی تهیونگ رو گرفت.
– «الو… تصادف کردیم، لوکیشن میدم، زود بیا.»
صدای خودش سرد بود ولی معلوم بود هنوز هیجان برخورد توی تنش هست.
ات این وسط رو زمین نشسته بود، یه دستش روی پاش بود. وقتی نگاه کرد پایین، دید یه تیکه فلز کوچیک رفته توی پاش و کمکم خون داره میاد. یه لحظه چشمش رفت سمت جونگکوک که هنوز با تهیونگ حرف میزد. هیچی نگفت، نمیخواست بیشتر نگرانش کنه. فقط نفسشو محکم داد بیرون و صداشو درنیاورد.
چند دقیقه بعد نور چراغ ماشینها از دور پیدا شد. ماشین که ایستاد، تهیونگ و جونگسو سریع پیاده شدن.
جونگسو با نگرانی:
– «وای… خوبین شما؟»
جونگکوک:
– «هیچکدوممون آسیب ندیدیم.»
تهیونگ با شک نگاهشون کرد:
– «باشه… ولی همینجوری ولتون نمیکنم. میریم نزدیکترین خونه، دکتر رو میارم چکاپتون کنه.»
جونگکوک فقط یه «باشه» کوتاه گفت و ات رو آروم برد سمت ماشین. تهیونگ پشت فرمون نشست، از تو آینه یه نگاه به ات انداخت ولی چیزی نگفت. بعد همونطور مستقیم راه افتاد سمت خونهی مامان جونگکوک.
باد خنک شب از پنجرهی نیمهباز میخورد به صورتشون، ولی بوی فلز و لاستیک سوخته هنوز ولکن نبود.
– «الو… تصادف کردیم، لوکیشن میدم، زود بیا.»
صدای خودش سرد بود ولی معلوم بود هنوز هیجان برخورد توی تنش هست.
ات این وسط رو زمین نشسته بود، یه دستش روی پاش بود. وقتی نگاه کرد پایین، دید یه تیکه فلز کوچیک رفته توی پاش و کمکم خون داره میاد. یه لحظه چشمش رفت سمت جونگکوک که هنوز با تهیونگ حرف میزد. هیچی نگفت، نمیخواست بیشتر نگرانش کنه. فقط نفسشو محکم داد بیرون و صداشو درنیاورد.
چند دقیقه بعد نور چراغ ماشینها از دور پیدا شد. ماشین که ایستاد، تهیونگ و جونگسو سریع پیاده شدن.
جونگسو با نگرانی:
– «وای… خوبین شما؟»
جونگکوک:
– «هیچکدوممون آسیب ندیدیم.»
تهیونگ با شک نگاهشون کرد:
– «باشه… ولی همینجوری ولتون نمیکنم. میریم نزدیکترین خونه، دکتر رو میارم چکاپتون کنه.»
جونگکوک فقط یه «باشه» کوتاه گفت و ات رو آروم برد سمت ماشین. تهیونگ پشت فرمون نشست، از تو آینه یه نگاه به ات انداخت ولی چیزی نگفت. بعد همونطور مستقیم راه افتاد سمت خونهی مامان جونگکوک.
باد خنک شب از پنجرهی نیمهباز میخورد به صورتشون، ولی بوی فلز و لاستیک سوخته هنوز ولکن نبود.
- ۳.۹k
- ۲۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط