محکومیت متهم
𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:²⁵
"محکومیت متهم"
"زنیکه عوضی مگه نگفتی پرونده رو به نفعم تموم میکنی؟؟؟؟"
یه پوزخند روی لبش نشست و درحالی که وسایلش رو جمع میکرد که بره گفت:
"آره.. گفتم.. اما من یه وکیلم...
و یه وکیل، با قانون پیش میره!!":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"زنیکه..."
"هیش... من، اون کسی که دو بار زندگیم رو نابود کرده رو نجات نمیدم،
حرومزاده عوضی":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"من تورو...."
"فعلا تلاش کن آزاد شی.. البته قبل از اینکه اعدامت کنن..":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
با احساس خوبی از دادگاه خارج شد. نمیدونست حسش رو چطورسی توصیف کنه.
آزادی؟
احساسی که بعد از انتقام بهت دست میده...
به لذت بخشیه اون..
اما یه چیزی ته وجودش اذیتش میکرد
انگار که... اون چیزی که میخواستو نداشت...
____
دارم مینویسم
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:²⁵
"محکومیت متهم"
"زنیکه عوضی مگه نگفتی پرونده رو به نفعم تموم میکنی؟؟؟؟"
یه پوزخند روی لبش نشست و درحالی که وسایلش رو جمع میکرد که بره گفت:
"آره.. گفتم.. اما من یه وکیلم...
و یه وکیل، با قانون پیش میره!!":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"زنیکه..."
"هیش... من، اون کسی که دو بار زندگیم رو نابود کرده رو نجات نمیدم،
حرومزاده عوضی":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"من تورو...."
"فعلا تلاش کن آزاد شی.. البته قبل از اینکه اعدامت کنن..":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
با احساس خوبی از دادگاه خارج شد. نمیدونست حسش رو چطورسی توصیف کنه.
آزادی؟
احساسی که بعد از انتقام بهت دست میده...
به لذت بخشیه اون..
اما یه چیزی ته وجودش اذیتش میکرد
انگار که... اون چیزی که میخواستو نداشت...
____
دارم مینویسم
- ۱۳.۵k
- ۱۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط