رمان بند انگشتی من
#رمان_بند_انگشتی_من
#پارت_19
پارت 10
یاسر: تا به عروسکات شام بدی بخورن منم حاظر شدم.
فاطیما: چشم
پیرهن مشکی و شلوار مشکی ای از تو کمد در آوردم تیشرتی که تنم بود و در آوردم که فاطیما هین بلندی کشید
فاطیما: بیتر ادب نمیبینی اینجا خانوم نشسته
از شیرین زبونیش چشام چهار تا شد
فاطیما: چرا اینجوری نگام میکنی هئولا
خنده ام گرفته بود
یاسر: شما ببخشید سرکار خانم
فاطیما: بخشیدم
و دوباره گرم بازی شد از دست این وروجک؛
پیرهنمو تنم کرد و دکمه هاشو بستم شلوار پارچه ای با خط اتو که مامان زحمت شو واسم کشیده رو پام کردم پیرهن رو داخل شلوار کردم و کمربند چرم مشکی بستم آستین های پیرهنو تا تا دادم و دکمه ای که کنارش بود رو بستم یقه اش رو مرتب کردم و شونه رو برداشتم و موهامو شونه کردم و کلی تافت و رو موهام اسپری کردم جوری که موهام خیس شد دوباره شونه کردم و به عقب دادم ادکلن رو از رو میز برداشتم و رو گلو و مچ دستم زدم
هوای زیادی از بوی ادکلن که توی هوا بود رو وارد ریه هام کردم
عاشق بوش بودم تند و سرد
ساعتمو از جعبش در آوردم و به دستم بستم به خودم تو آینه نگاه کردم ساعتم با گردنبند کارتیر نقره ای که تو گردنم بود زیادی جور شده بود نگاهم سمت پاهام رفت
ای خاک عالم جورابام کو
از تو کمد به بدختی یه جفت جوراب خاکستری پیدا کردم پام کردم
دوباره به خودم نگاه کردم که باز چیزی یادم نره
یاد اون شب شیرینی خورون معصومه افتادم همین لباسا تنم بود و یلدا با شربت به استقبال پیرهن نازنینم اومد
کاش الان بود
فاطیما: اوووو چه دافی شدی داداشی
از حرفش زرتی زدم زیر خنده
یاسر: آخه من قربونت بشم پسر که داف نمیشه اون واسه دختراس داداشت خوشتیپ شده
فاطیما: خودت مسخره کن بیتر ادب
زبونی دراز کردم که بی جواب نموند و عروسکش رو به سمتم پرت کرد
از اتاق بیرون اومدم
یاسر: ماااماان آآماااده اای؟
مامان با مانتو خاکستری و روسری طوسی از آشپزخونه اومد بیرون
یاسر: تو آشپزخونه داشتی لباس میپوشیدی؟
مامان چپ چپ نگاهی بهم کرد که حرفمو خوردم
مامان: فاطیما بدو که دیر شد
خوب بود فاطیما رو مامان زودتر آماده کرده بود از تو اتاق اومد بیرون و لای دستاش سه تا عروسک بود که بغلشون کرده بود
فاطیما: من گشنمه
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
#پارت_19
پارت 10
یاسر: تا به عروسکات شام بدی بخورن منم حاظر شدم.
فاطیما: چشم
پیرهن مشکی و شلوار مشکی ای از تو کمد در آوردم تیشرتی که تنم بود و در آوردم که فاطیما هین بلندی کشید
فاطیما: بیتر ادب نمیبینی اینجا خانوم نشسته
از شیرین زبونیش چشام چهار تا شد
فاطیما: چرا اینجوری نگام میکنی هئولا
خنده ام گرفته بود
یاسر: شما ببخشید سرکار خانم
فاطیما: بخشیدم
و دوباره گرم بازی شد از دست این وروجک؛
پیرهنمو تنم کرد و دکمه هاشو بستم شلوار پارچه ای با خط اتو که مامان زحمت شو واسم کشیده رو پام کردم پیرهن رو داخل شلوار کردم و کمربند چرم مشکی بستم آستین های پیرهنو تا تا دادم و دکمه ای که کنارش بود رو بستم یقه اش رو مرتب کردم و شونه رو برداشتم و موهامو شونه کردم و کلی تافت و رو موهام اسپری کردم جوری که موهام خیس شد دوباره شونه کردم و به عقب دادم ادکلن رو از رو میز برداشتم و رو گلو و مچ دستم زدم
هوای زیادی از بوی ادکلن که توی هوا بود رو وارد ریه هام کردم
عاشق بوش بودم تند و سرد
ساعتمو از جعبش در آوردم و به دستم بستم به خودم تو آینه نگاه کردم ساعتم با گردنبند کارتیر نقره ای که تو گردنم بود زیادی جور شده بود نگاهم سمت پاهام رفت
ای خاک عالم جورابام کو
از تو کمد به بدختی یه جفت جوراب خاکستری پیدا کردم پام کردم
دوباره به خودم نگاه کردم که باز چیزی یادم نره
یاد اون شب شیرینی خورون معصومه افتادم همین لباسا تنم بود و یلدا با شربت به استقبال پیرهن نازنینم اومد
کاش الان بود
فاطیما: اوووو چه دافی شدی داداشی
از حرفش زرتی زدم زیر خنده
یاسر: آخه من قربونت بشم پسر که داف نمیشه اون واسه دختراس داداشت خوشتیپ شده
فاطیما: خودت مسخره کن بیتر ادب
زبونی دراز کردم که بی جواب نموند و عروسکش رو به سمتم پرت کرد
از اتاق بیرون اومدم
یاسر: ماااماان آآماااده اای؟
مامان با مانتو خاکستری و روسری طوسی از آشپزخونه اومد بیرون
یاسر: تو آشپزخونه داشتی لباس میپوشیدی؟
مامان چپ چپ نگاهی بهم کرد که حرفمو خوردم
مامان: فاطیما بدو که دیر شد
خوب بود فاطیما رو مامان زودتر آماده کرده بود از تو اتاق اومد بیرون و لای دستاش سه تا عروسک بود که بغلشون کرده بود
فاطیما: من گشنمه
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
۴.۶k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.