عضو هشتم

عضو هشتم
پارت ۲
پارت اولش گزارش شده بود یکم جلوتره

وقتی خواهر جونگ کوکی و تهیونگ عاشقت میشه ....


ات:یعنی میگم اگه میخوای الان بیا تو اتاقم
تهیونگ: مگه نمیخوای بخوابی؟
ات: راستش نه آخه الان خوابم نمی بره
تهیونگ:باشه
رفتم تو اتاقش باهم نشستیم تو بالکن و به ماه نگاه می کردیم امشب ماه کامل بود و با نورش آسمون رو روشن نگه داشته بود
ولی خب فقط ات بود که داشت ماه رو نگاه می کرد
ات:چرا اینطوری نگام می‌کنی ؟
تهیونگ:چقدر ماه خوشگله
ات:آره ولی خب تو که اصلا ماه رو نگاه نمی کردی همش داشتی منو میدیدی
تهیونگ:ماه من تویی
ات:چی ؟!
تهیونگ:تنها ماهی که دوست دارم ببینمش تویی
ات: منظورت رو نمی فهمم (خجالت کشیده)
تهیونگ:بزار حرفت رو کامل کنم ات میشه با من قرار بزاری؟
ات:تهیونگا
تهیونگ:ات ماه من میشی ؟
ات:تو که می‌دونی من از خدامه (خجالت)
تهیونگ:تو خجالتی بودیو من خبر نداشتم ؟
ات:(خنده)
از زبون ات
با بغل گرفتنم توسط تهیونگ خندم قطع شد
تهیونگ: دوست دارم
ات:منم دوست دارم (و هم رو بوسیدن فقط بوس کردنا مدیون من و تهیونگین اگه فکر کنید بیشتر از یه بوس پیش رفتن)
صبح
با صدای بلند جونگ کوک از خواب بیدار شدنم
جونگ کوک:یاااااااا شما دوتا چرا پیش هم خوابیدین؟ تهیونگ به چه اجازه ای بغل خواهر من خوابیدی (بلند)
تهیونگ:وای جونگ‌کوک برو می‌خوام بخوابم
جونگ‌کوک:خواهر منم بغل کردی بلند شو ببینم (بلند)
ات:چته جونگ کوک
جونگ‌کوک:این چرا بغلت کرده
تهیونگ:ات دیشب ترسید اومدم پیشش خوابیدم
جونگ‌کوک:همین ؟
تهیونگ:آره همین
جونگ کوک:خدارو شکر فکر کردم باهم
ات:خاک تو سر منحرفت
جین:بچه ها بیاین صبحونه
همه :اومدیم
سر میز
شوگا: جونگ‌کوک چت بود سر صبحی هی داد میزدی؟
جونگ‌کوک:رفتم ات رو بیدار کنم دیدم تهیونگ بغلش کرده باهم خوابیدن
همه:چی؟
ات: دیشب ترسیدم اومد پیشم
جونگ‌کوک:اخه..‌
تهیونگ:بسه صبحونتون رو بخورین دیگه
یک هفته بعد
با تهیونگ تصمیم گرفتیم به پسرا فعلا هیچی نگیم چون اینطوری خیلی راحت تریم
تهیونگ:ات بیداری؟
ات:آره بیا تو
تهیونگ:چرا نخوابیدی؟
ات:استرس دارم
تهیونگ:استرس برای چی ؟
ات: نمی‌دونم.....وقتی به اجرای فردا فکر می‌کنم استرس می‌گیرم
تهیونگ:وا تا حالا این همه اجراهای خفن تر داشتیم این که چیزی نیست
ات:آخه اونجا همه‌ی ایدلا هستن
تهیونگ:خب باشن نباید بخاطر اونا استرس بگیری که
ات: نمی‌دونم ولش کن اصلا نمی خوام بهش فکر کنم ... بخوابیم؟
تهیونگ:بخوابیم
دیدگاه ها (۷)

عضو هشتمپارت سوم وقتی خواهر جونگ کوکی و تهیونگ عاشقت میشه .....

عضو هشتم بی تی اس پارت چهارم وقتی خواهر جونگ کوکی و تهیونگ ع...

عضو هشتم پارت سوم ات:پس چرا به من چیزی نگفتین؟جونگ کوک:چون ن...

عضو هشتم پارت دومات:وقتی مامان و بابای من مردن من چند سالم ب...

ارمان عشق و نفرت پارت 5صبح شد آت خیلی درد داشت کوک رفت غذا پ...

رمان عشق و نفرت پارت۶جونگ کوک : بریم بخوابیم بچه ها بیاین دا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط