عضو هشتم بی تی اس
عضو هشتم بی تی اس
پارت چهارم
وقتی خواهر جونگ کوکی و تهیونگ عاشقت میشه ....
جونگ کوک: چرا بهم نگفتی ؟
ات: خب هنوز......نمیدونم ولی حس کردیم اینطوری راحت تریم.... عصبانی شدی؟
جونگ کوک:عصبانی اونقدر نه چون تهیونگ دوستمه اما خب مگه میشه عصبانی نشم
ات:(خنده)
با اومدن تهیونگ تو اتاقم خندم کمرنگ شد
تهیونگ:چی دارین میگین خواهر برادی؟
جونگکوک رفت دقیقا روبه روی تهیونگ و
جونگ کوک:اگه بفهمم خواهرمو اذیت کردی من میدونم و تو
و بعد رفت
تهیونگ:مگه قرار نشد بهش نگی ؟
ات:خودش دیشب مارو دیده
تهیونگ:فکر کردم خیلی عصبانی بشه
ات:آره منم همین فکرو میکردم
تهیونگ: میخوای به بقیه ی پسرا هم بگیم؟
ات:نمی دونم
تهیونگ:نه نمیگیم ولش کن
سر میز شام
تهیونگ:پسرا یه چیزی بگم؟
همه سرشون رو به بالا و پایین تکون دادن
تهیونگ:من و ات چند وقته قرار میزاریم
پسرا و ات :چی ؟
تهیونگ:ات و جونگکوک شما دوتا که میدونین چرا سوپرایز شدین؟
ات:آخه قرار نبود بگی
جین: چشمم روشن حالا ما دیگه غریبه شدیم ؟
ات:نه آخه....
جین: واقعاً که
جیهوپ:جین اینارو ول کن عروسی کیه؟
ات:برای همین بود گفتم نگیم
شب موقع خواب
جونگکوک:درو باز بزارین
تهیونگ:چرا؟
جونگکوک:چون چ چسبیده به را همین که گفتم
ات:باشه شب بخیر
تهیونگ:چی رو باشه
ات:شب بخیر بزار بخوابه بعد درو می بندیم (آروم )
تهیونگ:باشه
یه ربع بعد
تهیونگ:من دیگه درو ببندم
ات:باشه
تا درو بست برگشت سمتم و با یه لبخندی بود که انگار میخواد بخورتم
ات:چرا اینطوری نگام میکنی؟
کم کم اومد سمتم و دکمه های لباسش رو باز کرد
ات:چیکار میکنی ؟
تهیونگ:کاری که خیلی وقته منتظرشم
(به نظرتون من میزارم این اتفاق بیوفته😂)
اومد روم خیمه زد که صدای در اتاقم که نشون دهنده ی باز شدنش بود به صدا در اومد
تهیونگ:شماها اینجا چیکار میکنین ؟
جیمین:شماها ادامه بدین فکر کنین ما اینجا نیستیم
ات:من و ات چند وقته قرار میزاریم....بفرما تحویل بگیر (ادای تهیونگ رو در آورد )
واقعاً دیگه هیچی به ذهنم نمیرسه
پایان
پارت چهارم
وقتی خواهر جونگ کوکی و تهیونگ عاشقت میشه ....
جونگ کوک: چرا بهم نگفتی ؟
ات: خب هنوز......نمیدونم ولی حس کردیم اینطوری راحت تریم.... عصبانی شدی؟
جونگ کوک:عصبانی اونقدر نه چون تهیونگ دوستمه اما خب مگه میشه عصبانی نشم
ات:(خنده)
با اومدن تهیونگ تو اتاقم خندم کمرنگ شد
تهیونگ:چی دارین میگین خواهر برادی؟
جونگکوک رفت دقیقا روبه روی تهیونگ و
جونگ کوک:اگه بفهمم خواهرمو اذیت کردی من میدونم و تو
و بعد رفت
تهیونگ:مگه قرار نشد بهش نگی ؟
ات:خودش دیشب مارو دیده
تهیونگ:فکر کردم خیلی عصبانی بشه
ات:آره منم همین فکرو میکردم
تهیونگ: میخوای به بقیه ی پسرا هم بگیم؟
ات:نمی دونم
تهیونگ:نه نمیگیم ولش کن
سر میز شام
تهیونگ:پسرا یه چیزی بگم؟
همه سرشون رو به بالا و پایین تکون دادن
تهیونگ:من و ات چند وقته قرار میزاریم
پسرا و ات :چی ؟
تهیونگ:ات و جونگکوک شما دوتا که میدونین چرا سوپرایز شدین؟
ات:آخه قرار نبود بگی
جین: چشمم روشن حالا ما دیگه غریبه شدیم ؟
ات:نه آخه....
جین: واقعاً که
جیهوپ:جین اینارو ول کن عروسی کیه؟
ات:برای همین بود گفتم نگیم
شب موقع خواب
جونگکوک:درو باز بزارین
تهیونگ:چرا؟
جونگکوک:چون چ چسبیده به را همین که گفتم
ات:باشه شب بخیر
تهیونگ:چی رو باشه
ات:شب بخیر بزار بخوابه بعد درو می بندیم (آروم )
تهیونگ:باشه
یه ربع بعد
تهیونگ:من دیگه درو ببندم
ات:باشه
تا درو بست برگشت سمتم و با یه لبخندی بود که انگار میخواد بخورتم
ات:چرا اینطوری نگام میکنی؟
کم کم اومد سمتم و دکمه های لباسش رو باز کرد
ات:چیکار میکنی ؟
تهیونگ:کاری که خیلی وقته منتظرشم
(به نظرتون من میزارم این اتفاق بیوفته😂)
اومد روم خیمه زد که صدای در اتاقم که نشون دهنده ی باز شدنش بود به صدا در اومد
تهیونگ:شماها اینجا چیکار میکنین ؟
جیمین:شماها ادامه بدین فکر کنین ما اینجا نیستیم
ات:من و ات چند وقته قرار میزاریم....بفرما تحویل بگیر (ادای تهیونگ رو در آورد )
واقعاً دیگه هیچی به ذهنم نمیرسه
پایان
۸.۳k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.