سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 65
الویز : جیمین تو زخمي شدی
با صدای صدای او ماتیاس به عجله به سمتش آمد و نگاهی به شانه پادشاه انداخت و با نگرانی خطاب به سرباز های که باقیمانده بودن گفت
ماتیاس : عالیجناب زخمی شدن ایشون رو هرچه زودتر تا قصر همراهی کنید
جیمین : چیزی مهمی نیست یه زخم سطحی یکی از اون افراد اونجا زخمی افتاده برین بیارینش به افراد مجروح شده هم برسید
به سمتی که آن فرد اوفتاده بود اشاره کرد ولی ماتیاس با اعتراض گفت
ماتیاس : اما عالیجناب....
جیمین : کاری که بهت گفتم رو انجام بده
ماتیاس سرش را پایین انداخت ک زير لب ( چشم ) گفت و از از آن ها فاصله گرفت
الویز با عصبانیت دستش را گرفت و به سمته خودش برگردوند و با صدای خش دار نزدیک صورتش غرید
الویز : تو زخمی شدی این جای خنجری عادی نیست لبات داره کبود میشه
دستش را از میان دستای او بیرون کشید و با صدای زمزمه وار گفت
جیمین : من خوبم....
میان حرف اش تنگی نفس بدی احساس کرد و چنگی به قفسه سینه اش زد پاهایش سست شدن و دیگر توان نگهداشت او را نداشتند و بر روی زمين افتاد و چشمانش بسته شدن الویز با عجله کنارش نشست و سرش را بلند کرد
و بر روی پاهایش گذاشت و با نگرانی گونه اش را نوازش کرد و چتری های که روی پیشونی اش افتاده بودن را کنار زد با دیدن کبودی لب هایش و قفسه سینه اش که به سختی بالا و پایین میشد نگرانی اش بیشتر شد چون این تنها علائم یک چیزیمیتواند باشد سم
همه با دیدن ان وضعیت پادشاه شان به سمته آن ها آمدن و دورش جمع شدن بغض بدی راه گلو اش را بسته بود
از دست دادن فردی دیگر مهم زندگیش قطعا او را به مرز جنون میرساند
با سماجت اشکی که از گوشه چشمش درحالی چکید بود را پاک کرد و خطاب به ماتیاس گفت
الویز : زود با بهم یه دستمال بده
ماتیاس با تعجب بهش نگاه میکرد که با صدای داد ملکه جوان شان به خودش امد
الویز : داری به چی نگاه میکنی زود باش دیگر
ماتیاس : چشم ،
پارت 65
الویز : جیمین تو زخمي شدی
با صدای صدای او ماتیاس به عجله به سمتش آمد و نگاهی به شانه پادشاه انداخت و با نگرانی خطاب به سرباز های که باقیمانده بودن گفت
ماتیاس : عالیجناب زخمی شدن ایشون رو هرچه زودتر تا قصر همراهی کنید
جیمین : چیزی مهمی نیست یه زخم سطحی یکی از اون افراد اونجا زخمی افتاده برین بیارینش به افراد مجروح شده هم برسید
به سمتی که آن فرد اوفتاده بود اشاره کرد ولی ماتیاس با اعتراض گفت
ماتیاس : اما عالیجناب....
جیمین : کاری که بهت گفتم رو انجام بده
ماتیاس سرش را پایین انداخت ک زير لب ( چشم ) گفت و از از آن ها فاصله گرفت
الویز با عصبانیت دستش را گرفت و به سمته خودش برگردوند و با صدای خش دار نزدیک صورتش غرید
الویز : تو زخمی شدی این جای خنجری عادی نیست لبات داره کبود میشه
دستش را از میان دستای او بیرون کشید و با صدای زمزمه وار گفت
جیمین : من خوبم....
میان حرف اش تنگی نفس بدی احساس کرد و چنگی به قفسه سینه اش زد پاهایش سست شدن و دیگر توان نگهداشت او را نداشتند و بر روی زمين افتاد و چشمانش بسته شدن الویز با عجله کنارش نشست و سرش را بلند کرد
و بر روی پاهایش گذاشت و با نگرانی گونه اش را نوازش کرد و چتری های که روی پیشونی اش افتاده بودن را کنار زد با دیدن کبودی لب هایش و قفسه سینه اش که به سختی بالا و پایین میشد نگرانی اش بیشتر شد چون این تنها علائم یک چیزیمیتواند باشد سم
همه با دیدن ان وضعیت پادشاه شان به سمته آن ها آمدن و دورش جمع شدن بغض بدی راه گلو اش را بسته بود
از دست دادن فردی دیگر مهم زندگیش قطعا او را به مرز جنون میرساند
با سماجت اشکی که از گوشه چشمش درحالی چکید بود را پاک کرد و خطاب به ماتیاس گفت
الویز : زود با بهم یه دستمال بده
ماتیاس با تعجب بهش نگاه میکرد که با صدای داد ملکه جوان شان به خودش امد
الویز : داری به چی نگاه میکنی زود باش دیگر
ماتیاس : چشم ،
- ۹.۱k
- ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط