سلطنت راز آلود

//سلطنت راز آلود//
پارت 63

ماتیاس : همه چی آمادست عالیجناب تشریف بیارید
جیمین برگه های که در دست‌ش بود را بر روی میز گذاشت و بعد از مرتب کردن کتش همراه با ماتیاس به حیاط قصر رفتن
جايي که سرباز های زیادی بر روی اسپ هایشان منتظر پادشاه شان بودن
با نزدیک شدن جیمین به آن مکان همه تعظيم طولانی کردن
یکی از سرباز بعد از تعظيم دوباره اسپ را جلوی نگهداشت
الویز : خوب قرار کجا بریم...
با شنیدن صدای الویز به سمتش برگشت و در کمال تعجب با لباسی کاملا متفاوت به سمتش آمد و مقابلش ایستاد
او که از بودن ملکه اش در آن مکان آن هم با همچین پوشش اصلا رازی نبود اخم‌ غلیظی بین آبرو هایش نشست و با لحنی جدی که همیشه در مقابل بقیه حرف میزد از بین دندان هایش غرید
جیمین : منظورت چیه تو هیچ جا نمیایی
الویز هیچ گونه‌ متوجه به حرف او نکرد و لبخند ریزی زد درحالی که از کنارش رد میشد لب هایش را به گوشش نزدیک کرد و زمزمه وار گفت
الویز : میدونی که میتونم یه جوابه حسابی بهت بدم ولی نمیخوام جلوی بقیه آبرومون بره و بدون که من هیچ وقت از تصميم‌‌ بر نمیگردم
بعد از شنیدن حرف های الویز چهره خنثی به خودش گرفت و تمام عصبانیتش با نفس عمیقی فرو کش کرد
و سوار اسپ اش شد و منتظر به الویز که کنار اسپ اش ايستاده نگاه کرد
جیمین : بهتره با کالسکه بیایی
الویز دستش نوازش روی اسپ اش کشید و خطاب بهش گفت
الویز : لازم نیست من با اسپ ام میام
جیمین بدون اینکه جوابی به او بده نگاه سرد اش را به جلو داد الویز اخمی از بی توجهی او بین ابروهایش نشست و سوار اسپ اش شد و افسار اسپ اش را محکم به گردنش کوبيد و همراه با جیمین حرکت کرد
..........
با رسیدن به جنگل همه از اسپ هاشون پایین آمد و به دستور ماتیاس سرباز های امنیت آن مکان را برسی کردن جیمین از اسپ اش پایین آمد و به سمته الویز رفت که درحال پایین اومدن از اسپ اش بود ساعد دستش را گرفت و به سمته خودش برگردوند
جیمین : کنارم بمون اصلا ازم دور نشو
لحن جدی و سرد جیمین بازم او را شوکه کرد او هم متقابلا با لحنی سرد جواب اش را داد
الویز : منو از چی میترسونی انگار یادت رفته من شبیه اون دوشیزه های اشراف ناز نازی نیستم من وسط همین جنگل بزرگ شدم پس سعی نکن از من محافظت کنی چون بهش احتیاجی ندارم
بعد از این حرف بی توجه به او اسپ اش را به دست یکی از سرباز ها داد و به سمته اسلحه های شکاری که همراه شان آورده بودن رفت و یکی را برداشت ،
دیدگاه ها (۴)

//سلطنت راز آلود//پارت 64لحظاتی بود که همه مشغول شکار بودن و...

//سلطنت راز آلود//پارت 65الویز : جیمین تو زخمي شدی با صدای ص...

//سلطنت راز آلود//پارت 62ترس حسی وحشتناکی هست که هر آدمی قاب...

//سلطنت راز آلود//پارت 61

( گناهکار ) ۷۵ part دستشو از روی شونه اش برداشت و با نگاهی ب...

( گناهکار ) 77 part بوسه صبحگاهی جیمین با لبخند کوچکی که روی...

( گناهکار ) ۸۰ part جیمین بازو های همسرش رو فشرد و گفت : به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط