*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
رفتم تو آشپزخونه خدا رو شکر همون کاسه ای سوپی که براش آماده کردمو خورد لبخند شیطانی زدم وسوپ خودمو ریختم تو قابلمه
بلدرچین ها رو زدم به سیخ گوجه وفلفلم زدم به سیخ وگذاشتم تو سینی ورفتم دادم به هیرسا یه سالادسبزیجاتم درست کردم میز رو چیدم و رفتم سرک انداختم ببینم هیرسا چیکار می کنه با دیدنش خندیدم وگفتم : تو چرا انقدر بد گرمایی
نگاهی بهم انداخت وگفت : آفتابش بده چشام داغون شد
- تموم شد
هیرسا : اره
پیرهنشو در اورده بود دور کمرش بسته بود رفتم جلو وبا دستمال عرق رو پیشونیشو پاک کردم برگشت نگام کرد خندیدم وگفتم : نهار خوردی یه دوش بگیر خیس عرق شدی
هیرسا : نه به دیشب وبارونش نه به امروز وآفتابش
- تو که بدتم نمیاد برنزه میشی
هیرسا : مسخره
یه سیخ برداشتم وناخونک زدم یه تیکه از گوشت بلدرچین کندم وگذاشتم دهنم
- وای خیلی خوشمزه است ...می خوری
یه تیکه چیدم وگرفتم جلو دهنش انگشتمو گاز گرفت
- بی لیاقت نمیشه بهت محبت کنی
هیرسا خندید وگفت : بدو بدو از گشنگی مردم
رفتیم تو آشپزخونه وبدون حرف زدن غذامون رو خوردیم
هیرسا: احساس می کنم سرم سنگین شده ...
چشاش خمار شده بود
- حتما از بی خوابیه برو بخواب
بلند شد ورفت خندیدم وتند تند کارامو انجام دادم کاری تو آشپزخونه نداشتم رفتم به اتاق هیرسا سرک کشیدم چون تاریک بود نمی دیدم رفتم جلو دیدم خوابه
برگشتم ودر اتاقشو بستم ورفتم اتاق خودم به تختم نگاه کردم اجب رو تختی خوشگلی روش بود هیرسا هم خوش سلیقه بود هان مشغول کارای اتاقم شدم تا عصر اقا هیرساقول داده بود برام خرید کنه حالا گرفته خوابیده خخخخ می دونستم نمی تونه بیاد خرید هی باید این کارشو می زدم تو سرش
شیلان:
رفتم تو آشپزخونه خدا رو شکر همون کاسه ای سوپی که براش آماده کردمو خورد لبخند شیطانی زدم وسوپ خودمو ریختم تو قابلمه
بلدرچین ها رو زدم به سیخ گوجه وفلفلم زدم به سیخ وگذاشتم تو سینی ورفتم دادم به هیرسا یه سالادسبزیجاتم درست کردم میز رو چیدم و رفتم سرک انداختم ببینم هیرسا چیکار می کنه با دیدنش خندیدم وگفتم : تو چرا انقدر بد گرمایی
نگاهی بهم انداخت وگفت : آفتابش بده چشام داغون شد
- تموم شد
هیرسا : اره
پیرهنشو در اورده بود دور کمرش بسته بود رفتم جلو وبا دستمال عرق رو پیشونیشو پاک کردم برگشت نگام کرد خندیدم وگفتم : نهار خوردی یه دوش بگیر خیس عرق شدی
هیرسا : نه به دیشب وبارونش نه به امروز وآفتابش
- تو که بدتم نمیاد برنزه میشی
هیرسا : مسخره
یه سیخ برداشتم وناخونک زدم یه تیکه از گوشت بلدرچین کندم وگذاشتم دهنم
- وای خیلی خوشمزه است ...می خوری
یه تیکه چیدم وگرفتم جلو دهنش انگشتمو گاز گرفت
- بی لیاقت نمیشه بهت محبت کنی
هیرسا خندید وگفت : بدو بدو از گشنگی مردم
رفتیم تو آشپزخونه وبدون حرف زدن غذامون رو خوردیم
هیرسا: احساس می کنم سرم سنگین شده ...
چشاش خمار شده بود
- حتما از بی خوابیه برو بخواب
بلند شد ورفت خندیدم وتند تند کارامو انجام دادم کاری تو آشپزخونه نداشتم رفتم به اتاق هیرسا سرک کشیدم چون تاریک بود نمی دیدم رفتم جلو دیدم خوابه
برگشتم ودر اتاقشو بستم ورفتم اتاق خودم به تختم نگاه کردم اجب رو تختی خوشگلی روش بود هیرسا هم خوش سلیقه بود هان مشغول کارای اتاقم شدم تا عصر اقا هیرساقول داده بود برام خرید کنه حالا گرفته خوابیده خخخخ می دونستم نمی تونه بیاد خرید هی باید این کارشو می زدم تو سرش
۸.۵k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.