*شیلان*
*شیلان*
هیرسا :
چشامو باز کردم دیدم رو مبلم متعجب نشستم شیلان مبل بغل دستیم خواب رفته بود ساعتو نگاه کردم ۱۰ شب بود واااای قرار بود مثلا بریم خرید
- شیلان ...شیلان
سگم اومد پیشم خندم گرفت هنوزم یکم خمار خواب بودم این غیر طبیعی بودبرام تا حالا اینجوری نشدم فقط اون موقع که از اون داروهای خواب اور استفاده می کردم
- برو سر جات ...این چی بهت می گفت برفی ....برو برفی
برگشتم طرف شیلان چه خوابی هم رفته بود دستمو گذاشتم رو شونش وتکونش دادم چشاشو باز کرد ونگام کرد
شیلان : چیه
- پاشو دختر ساعت ۱۰ شبه
بلند شد وشالشو زد تو سرم وگفت : یه بیرون می خواستی ببری حالا اگه دوست دخترات بودن با کله می رفتی
خندم گرفت وگفتم : اونا فرق دارن
برگشت وگفت : چندتا داری
الان چرا حرص می خورد به اون چه که من دوست دختر دارم
با شمارش انگشتام گفتم : سیمین ...اوووم افسانه...نازی ..
ادای فکر کردن در آوردم وگفتم : اسمشون یادم نمی مونه اها فرنگیس وفرانک دختر عمو هستن ....لاله
شیشه آب معدنی رو میز برداشت
- ریختی خودت می دونی سوال پرسیدی جواب میدم
شیلان متعجب وبا حرص گفت : راست که نمیگی
- چرا ...ولی خوب من که نمیرم طرفشون خودشون میان
آب رو خالی کرد روسرم اینبار باید جوابشو می دادم دوییدم گرفتمش تو بغلم دست پا می زد بردمش طرف حموم باالتماس گفت : هیرسا سرما می خورم می دونی من بد سرمام اگه سر....
انداختمش تو وان پر آب جیغ زد ومثله فنر از تو وان در اومد
دوباره جیغ زد وگفت : خیلی بیشعوری آب یخ بود ...
با خنده نگاش می کردم حمله کرد طرفم فرار کردم ورفتم تو اتاقم دلم خنک شد حقش بودگوشیمو برداشتم اوووف چقدر تماس
شماره بابا رو گرفتم چون تماسش بیشتر از همه بود منتظر موندم ابا جواب بده
- الو
- سلام بابا
بابا : کجایی هیرسا
- خواب بودم
بابا : چه خبر خوبین با شیلان چطور می گذره
همینطور که از اتاقم میومدم بیرون گفتم : شیلان خوبه فقط یکم مثله بچگیاش فضوله
بابا : هیرسا
- جونم بابا
بابا : کاری که گفتمو انجام دادین
به دروغ گفتم : اره بابا
بابا : دروغ نگی هان پسر
خندیدم وگفتم : نه
بابا : گوشی رو بده شیلان
- حموم بابا
بابا : بده هیرسا مگه محرم نیستین
- خوب باشیم زن شوهر که نیستیم
بابا : بده دیگه
- چشم
رفتم پشت در حموم در زدم
شیلان : کوفت چته
- بیا گوشی رو بگیر بابا می خواد باهات حرف بزنه
شیلان در رو باز کرد ودستشو اورد بیرون گوشی رو دادمش
ورفتم تو آشپزخونه گشنم بود یه موز در اوردم وخوردم گوشی خونه رو برداشتم و زنگ زدم شام بیارن
- هیرسااااا
رفتم طرف حموم وگفتم : بله
- بیا گوشی رو بگیر
گوشی رو از لای در ازش گرفتم
شیلان : عمو کارت داره
گوشی رو گرفتم جلو گوشم
بابا : هیرسا چرا دروغ میگی بابا
هیرسا :
چشامو باز کردم دیدم رو مبلم متعجب نشستم شیلان مبل بغل دستیم خواب رفته بود ساعتو نگاه کردم ۱۰ شب بود واااای قرار بود مثلا بریم خرید
- شیلان ...شیلان
سگم اومد پیشم خندم گرفت هنوزم یکم خمار خواب بودم این غیر طبیعی بودبرام تا حالا اینجوری نشدم فقط اون موقع که از اون داروهای خواب اور استفاده می کردم
- برو سر جات ...این چی بهت می گفت برفی ....برو برفی
برگشتم طرف شیلان چه خوابی هم رفته بود دستمو گذاشتم رو شونش وتکونش دادم چشاشو باز کرد ونگام کرد
شیلان : چیه
- پاشو دختر ساعت ۱۰ شبه
بلند شد وشالشو زد تو سرم وگفت : یه بیرون می خواستی ببری حالا اگه دوست دخترات بودن با کله می رفتی
خندم گرفت وگفتم : اونا فرق دارن
برگشت وگفت : چندتا داری
الان چرا حرص می خورد به اون چه که من دوست دختر دارم
با شمارش انگشتام گفتم : سیمین ...اوووم افسانه...نازی ..
ادای فکر کردن در آوردم وگفتم : اسمشون یادم نمی مونه اها فرنگیس وفرانک دختر عمو هستن ....لاله
شیشه آب معدنی رو میز برداشت
- ریختی خودت می دونی سوال پرسیدی جواب میدم
شیلان متعجب وبا حرص گفت : راست که نمیگی
- چرا ...ولی خوب من که نمیرم طرفشون خودشون میان
آب رو خالی کرد روسرم اینبار باید جوابشو می دادم دوییدم گرفتمش تو بغلم دست پا می زد بردمش طرف حموم باالتماس گفت : هیرسا سرما می خورم می دونی من بد سرمام اگه سر....
انداختمش تو وان پر آب جیغ زد ومثله فنر از تو وان در اومد
دوباره جیغ زد وگفت : خیلی بیشعوری آب یخ بود ...
با خنده نگاش می کردم حمله کرد طرفم فرار کردم ورفتم تو اتاقم دلم خنک شد حقش بودگوشیمو برداشتم اوووف چقدر تماس
شماره بابا رو گرفتم چون تماسش بیشتر از همه بود منتظر موندم ابا جواب بده
- الو
- سلام بابا
بابا : کجایی هیرسا
- خواب بودم
بابا : چه خبر خوبین با شیلان چطور می گذره
همینطور که از اتاقم میومدم بیرون گفتم : شیلان خوبه فقط یکم مثله بچگیاش فضوله
بابا : هیرسا
- جونم بابا
بابا : کاری که گفتمو انجام دادین
به دروغ گفتم : اره بابا
بابا : دروغ نگی هان پسر
خندیدم وگفتم : نه
بابا : گوشی رو بده شیلان
- حموم بابا
بابا : بده هیرسا مگه محرم نیستین
- خوب باشیم زن شوهر که نیستیم
بابا : بده دیگه
- چشم
رفتم پشت در حموم در زدم
شیلان : کوفت چته
- بیا گوشی رو بگیر بابا می خواد باهات حرف بزنه
شیلان در رو باز کرد ودستشو اورد بیرون گوشی رو دادمش
ورفتم تو آشپزخونه گشنم بود یه موز در اوردم وخوردم گوشی خونه رو برداشتم و زنگ زدم شام بیارن
- هیرسااااا
رفتم طرف حموم وگفتم : بله
- بیا گوشی رو بگیر
گوشی رو از لای در ازش گرفتم
شیلان : عمو کارت داره
گوشی رو گرفتم جلو گوشم
بابا : هیرسا چرا دروغ میگی بابا
۱۳.۱k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.