MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۲۵
"ویو جنا"
و خب مشخصه که گروه اول درست میگن...
امروز بین کلاس دوم و سوم..
بجایه استراحت قرار بود تو حیاط سف ب بندیم.
و دیگه وسطایه پاییز بود و هوا سرد بود.
با یوری وارد حیاط شدیم و وایسادیم.
خیلی زود کل صفا پر شدن.
مدیر رویه سکو امد و با همون عداهایه رو مخش شروع کرد حرف زدن.
_روز بخیر دانش اموزا..
همون یه زره امیدی که بهش داشتم نابود شد و دستام و کلافه رو صورتم کشیدم.
کدوم خری گفته این مدیرمون باشه؟؟
این دیوونه نباشه خیلی خوبه.
با گفتن چرت و پرت راجب نزدیک شدن امتحانا و مایان ترم اول این سال گفت :
_همونجور که گفتم سال سومی ها رو از این ماه میفرستم پی ماموریتایه کوچیک...هر ما ۵ نفر و انتخواب میکنیم ،یه پاکت کوچیک تو اتاقایه فردایه انتخواب شده گزاشته میشه.و تا ۴ روز دیگه از مدرسه میرن و تا ماه بعدی که ۵ نفر بعدی انتخواب میشن بر نمیگردن..
یودی پشت سرم گفت:
_یک ماه ماموریت برایه کسایی که فارغ و تحصیلم نشدن خطرناک نیست؟!
شونم و بالا فرستادم..
مدیر با یه انرژی رو مخ گفت:
_خب خوب تلاش کنید..مخصوصا برایه امتحانا....و اون ۵ نفری که انتخواب میشن..باید بگم که حصابی این ماموریتارو جدی بگیرید چون امکان اینکه زنده برنگردید زیاده..
همه بچه ها تعجب کردن.
دارن کساییو که فارغ و تحصیل نشدن و میفرستن ماموریتی که امکان اینکه زنده برنگردن زیاده؟!
واقعا عالیه..
قطعا اگه من اینجوری پیش برم .
سال سوم که برسم جنازمم بر نمیگرده..
_خب بچه ها تا دقایقی دیگه کلاساتون شروع میشه و هوا سرده...صحبتام همین جا تموم میشه..موفق باشید...
و رفت..
ممنون که برایه صحبتایه کوتاه و مزخرفت تو سرما کشیدیمون بیرون..
همه بچه ها وارد ساختمون شدن و هر کسی برایه کلاس بعدیش اماده می شد.
یوری :احساس میکنم باید اینجارو خیلی جدی تر از چییزی که هست بگیرم.
جنا: موافقم.،قشنگ اینجا با جونمون بازی میشه،من نمیدونم باید چجوری تو مبارزه خوب بشم..
یوری: درسا...
به هم نگاه کردیم و قیافه ایی داغون به خودمون گرفتیم.
جنا/یوری:دخلمون امده....
__
شب بخیر🫠🥲
GHAPTER:1
PART:۲۵
"ویو جنا"
و خب مشخصه که گروه اول درست میگن...
امروز بین کلاس دوم و سوم..
بجایه استراحت قرار بود تو حیاط سف ب بندیم.
و دیگه وسطایه پاییز بود و هوا سرد بود.
با یوری وارد حیاط شدیم و وایسادیم.
خیلی زود کل صفا پر شدن.
مدیر رویه سکو امد و با همون عداهایه رو مخش شروع کرد حرف زدن.
_روز بخیر دانش اموزا..
همون یه زره امیدی که بهش داشتم نابود شد و دستام و کلافه رو صورتم کشیدم.
کدوم خری گفته این مدیرمون باشه؟؟
این دیوونه نباشه خیلی خوبه.
با گفتن چرت و پرت راجب نزدیک شدن امتحانا و مایان ترم اول این سال گفت :
_همونجور که گفتم سال سومی ها رو از این ماه میفرستم پی ماموریتایه کوچیک...هر ما ۵ نفر و انتخواب میکنیم ،یه پاکت کوچیک تو اتاقایه فردایه انتخواب شده گزاشته میشه.و تا ۴ روز دیگه از مدرسه میرن و تا ماه بعدی که ۵ نفر بعدی انتخواب میشن بر نمیگردن..
یودی پشت سرم گفت:
_یک ماه ماموریت برایه کسایی که فارغ و تحصیلم نشدن خطرناک نیست؟!
شونم و بالا فرستادم..
مدیر با یه انرژی رو مخ گفت:
_خب خوب تلاش کنید..مخصوصا برایه امتحانا....و اون ۵ نفری که انتخواب میشن..باید بگم که حصابی این ماموریتارو جدی بگیرید چون امکان اینکه زنده برنگردید زیاده..
همه بچه ها تعجب کردن.
دارن کساییو که فارغ و تحصیل نشدن و میفرستن ماموریتی که امکان اینکه زنده برنگردن زیاده؟!
واقعا عالیه..
قطعا اگه من اینجوری پیش برم .
سال سوم که برسم جنازمم بر نمیگرده..
_خب بچه ها تا دقایقی دیگه کلاساتون شروع میشه و هوا سرده...صحبتام همین جا تموم میشه..موفق باشید...
و رفت..
ممنون که برایه صحبتایه کوتاه و مزخرفت تو سرما کشیدیمون بیرون..
همه بچه ها وارد ساختمون شدن و هر کسی برایه کلاس بعدیش اماده می شد.
یوری :احساس میکنم باید اینجارو خیلی جدی تر از چییزی که هست بگیرم.
جنا: موافقم.،قشنگ اینجا با جونمون بازی میشه،من نمیدونم باید چجوری تو مبارزه خوب بشم..
یوری: درسا...
به هم نگاه کردیم و قیافه ایی داغون به خودمون گرفتیم.
جنا/یوری:دخلمون امده....
__
شب بخیر🫠🥲
- ۲۵.۸k
- ۲۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط