MY FAVORITE ENEMY

"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۲۳

"ویو جنا"




یوری:اونا چی بود گفتیی؟!خب جونگکوک الان بهش حقیقت و میگه..
جنا:حقیقت و خودم گفتم...
یوری:جونگکوک لباسات و در اوردددددد!؟؟
جنا: اهوم...

همین سرم و انداختم پایین غذام و بخورم ضربه محکمی به میز زده شد..

سرم و بالا اوردم.
و با دیدن تهیونگ تعجب کردم..
ولی تعجبم و نشون ندادم و ریلکس پرسیدم.

جنا: چیه؟؟!
ته: باید حرف بزنیم..

جنا: چرا نمیزارید غذام و کوفت کنم؟...من چه حرفی باید با تو داشته باشم؟؟

خیلی جدی با فکی قفل شده با دوتا دستش رو میز کوبید خم شد جلوو گفت:

ته: جنا...گفتم باید حرف بزنیم.

به یوری نگاه کردم.

جنا: میشه توسینی و تحویل بدی...منکه نتونستم غذارو بخورم..

یوری که تو شوک بود سریع سرش و تکون داد..

از جام بلند شدم و میز و دور زدم و رفتم سمت تهیونگ

جنا: خب؟

راه افتاد.
و منم ناچار دنبالش رفتم.

از غذا خوری بیرون امدیم.

سریع به زیر راه پله بردم.
چرخید سمتم و با حرص گفت:

_اون چرت و پرتا چی بود گفتی؟"حرارت لذت بخش دستات.."؟؟؟...
جنا: چیه مگه؟؟
ته: جنا یبار می پرسم عین ادم جواب بده..

منتظر نگاش کردم.

ته: اون چییزایی که گفتی حقیقا داشت یا نه؟!
جنا: چرا نمیری از رفیقت بپرسی؟!
ته: اون نه تایید میکنه نه رد میکنه..پس جواب بده.
جنا:گریم که واقعیت باشه،چیه یهویی یادت افتاد دختر عمو داری؟؟
ته:بهت گفتم نزدیک من و اطرافیانم نشی..گفتم که ما هیچ کاری با هم نداریم ،پس جوابمو بده..

با این حرفش خونم به جوش امد..

همون پی بگو چون نزدیک رفیقاش شدم اینطوری رفتار میکنه..
وگرنه منکه اهمیتی براش ندارم...

سرش داد کشییدم:

_خودت گفتی با هم کاری نداریمم..‌پس گم شو کنار..من مجبور نیستم بهت جواب پس بدم..

با کف دستام به سینش کوبیدم و به عقب هولش دادم.

و از اونجا امدم بیرون.

به سمت خوابگاه رفتم و وارد اتاقم شدم.

موهام و باز کردم.
برق و خواموش کردم و رفتم زیر پتو..

مارو باش فکر کردیم تهیونگ براس نهمه.

نگو کلا کی__شم نیستم..