𝓜𝔂 𝓶𝓮𝓻𝓶𝓪𝓲𝓭
𝓜𝔂 𝓶𝓮𝓻𝓶𝓪𝓲𝓭
𝓹𝓪𝓻𝓽16
_اون فلان فلان چیه دقیقا؟
+یه قبیله ای چیزی سره هم میکنم و با ت میرم خشکی
_ینی میخوای همراه من بیای خشکی و بام ازدواج کنی؟
+اره من ازت خشم اومده دوست دارم بات بمونم و تا ابد زندگی کنم(دستاشو گرفته بودی و خم شدی بودی رو صورتش و با صدای ذوقی و ساده گفتی)
_ن ن من نمیتونم
+ینی چی(ناراحت)
_من نمیتونم با یه هیولا....
+چ..چی؟هیو..هیولا؟
_لی.. لیزا..
+من هیولام؟(بلند میشه)
_ن ن من اشتباه کردم ن ینی من نمیتونم مسئولیتت نمیدونم مریض شدی باید چیکار کنم خب...
+ن من همه چیز رو فهمیدم جونگکوک
لیزا یه صدف از اون کمیاب ها داد دست جونگکوک
+این برا برادرته الانم دستمو بگیر
جونگکوک دستشو گرفت بدون هیچ حرفی جونگکوک نمتونست مسئولیتشو قبول کنه چون مریضیاشون فرق داشت اگ لیزا بیمار میشد کوک نمیدونست چیکار کنه حتی ممکن بود پادشاه یا پدر لیزا اونو بکشن یا بچشون پری بشه یا مشکل پیدا کنه بلاخره اونا پریارو به چشم یک هیولا میدیدن برای جونگکوک سخت بود ک با یک پری ازدواج کنه کسی ن میشناستش تازه باید حواسش باشی کسی روش اب نریزه یا اذیتش نکنه همینکه موهاش جلوه توجه میکنن خودش خیلیه دیگه چه برسه به رنگ پوستو...(اون موقع جز اشرافیا هیچ کس سفید نبود)برای لیزا هم سخت بود عاشق یه ادم شده تازه اون اولین عشقش بود با اینکه با ذوق بهش اعتراف کرد اون دست رد به سینش زده بود لیزا همه چیز ب جون خریده بود و فک میکرد جونگکوکش قبول میکنه ولی جونگکوک اون جونگکوکش نبود اون لحظه عوض شده بود
لیزا دستشو گرف و بردش بالا تو خشکی بدون توجه به اینکه کسی ببینتش یا نه بردش تو خشکی و بدون خداحافظی بهش دست داد اما اون دستی که بهش داد یه دست معمولی نبود اون دست دستی بود ک جونگکوک داشت جذبش میشد هردو به هم جذب شدن و لیزا سری بوسیدش تا نیم تنه اومد بالا و تا پایین کمرش دیده میشد هردو همو بوسیدن و اون بوسه آخرین بوسه بود اون روز که جونگ کوک و غرق کرده بود(لیزا)لیزا میخواست اونو ببوسه و حافظشو بگیره اما دلش نیومدو فرصتی دوباره داد اما اینبار بدون فرصتی اونو بوسیدو کوک افتاد روی زمین لیزا صدفو بوسید و گذاشت رو دستش چشماش باز اون رنگ پولکاش شده بود دوباره اون کی کف دستشو بوسید لیزا میتوسنت حدس بزنه چه اتفاقی قراره بیوفته اما نفهمیده بود که جانگ هوسوک ک همیشه ماهی و عروس دریایی میگرفت پشت اسکله برای دومین بار اونو تماشا میکرد لیزا به زیر اب رفت پولکاش برگشت
𝓹𝓪𝓻𝓽16
_اون فلان فلان چیه دقیقا؟
+یه قبیله ای چیزی سره هم میکنم و با ت میرم خشکی
_ینی میخوای همراه من بیای خشکی و بام ازدواج کنی؟
+اره من ازت خشم اومده دوست دارم بات بمونم و تا ابد زندگی کنم(دستاشو گرفته بودی و خم شدی بودی رو صورتش و با صدای ذوقی و ساده گفتی)
_ن ن من نمیتونم
+ینی چی(ناراحت)
_من نمیتونم با یه هیولا....
+چ..چی؟هیو..هیولا؟
_لی.. لیزا..
+من هیولام؟(بلند میشه)
_ن ن من اشتباه کردم ن ینی من نمیتونم مسئولیتت نمیدونم مریض شدی باید چیکار کنم خب...
+ن من همه چیز رو فهمیدم جونگکوک
لیزا یه صدف از اون کمیاب ها داد دست جونگکوک
+این برا برادرته الانم دستمو بگیر
جونگکوک دستشو گرفت بدون هیچ حرفی جونگکوک نمتونست مسئولیتشو قبول کنه چون مریضیاشون فرق داشت اگ لیزا بیمار میشد کوک نمیدونست چیکار کنه حتی ممکن بود پادشاه یا پدر لیزا اونو بکشن یا بچشون پری بشه یا مشکل پیدا کنه بلاخره اونا پریارو به چشم یک هیولا میدیدن برای جونگکوک سخت بود ک با یک پری ازدواج کنه کسی ن میشناستش تازه باید حواسش باشی کسی روش اب نریزه یا اذیتش نکنه همینکه موهاش جلوه توجه میکنن خودش خیلیه دیگه چه برسه به رنگ پوستو...(اون موقع جز اشرافیا هیچ کس سفید نبود)برای لیزا هم سخت بود عاشق یه ادم شده تازه اون اولین عشقش بود با اینکه با ذوق بهش اعتراف کرد اون دست رد به سینش زده بود لیزا همه چیز ب جون خریده بود و فک میکرد جونگکوکش قبول میکنه ولی جونگکوک اون جونگکوکش نبود اون لحظه عوض شده بود
لیزا دستشو گرف و بردش بالا تو خشکی بدون توجه به اینکه کسی ببینتش یا نه بردش تو خشکی و بدون خداحافظی بهش دست داد اما اون دستی که بهش داد یه دست معمولی نبود اون دست دستی بود ک جونگکوک داشت جذبش میشد هردو به هم جذب شدن و لیزا سری بوسیدش تا نیم تنه اومد بالا و تا پایین کمرش دیده میشد هردو همو بوسیدن و اون بوسه آخرین بوسه بود اون روز که جونگ کوک و غرق کرده بود(لیزا)لیزا میخواست اونو ببوسه و حافظشو بگیره اما دلش نیومدو فرصتی دوباره داد اما اینبار بدون فرصتی اونو بوسیدو کوک افتاد روی زمین لیزا صدفو بوسید و گذاشت رو دستش چشماش باز اون رنگ پولکاش شده بود دوباره اون کی کف دستشو بوسید لیزا میتوسنت حدس بزنه چه اتفاقی قراره بیوفته اما نفهمیده بود که جانگ هوسوک ک همیشه ماهی و عروس دریایی میگرفت پشت اسکله برای دومین بار اونو تماشا میکرد لیزا به زیر اب رفت پولکاش برگشت
۳.۸k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.