My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part²⁷🪐🦖
حق من این نبود..!
پشت سر هم این کلمه رو تو گوش جونگکوک تکرار میکرد..!
اینقدر تکرار کرد که جونگکوک از جنون عربده بلندی زد..
با ترس و شوک به اطرافش نگاه کرد...
خواب بود همه چی خواب بود..
آب دهنشو از آسودگی قورت داد.. گلوش اینقدر خشک بود که چیزی ازش پایین نمیرفت...
از کنار تخت برای خودش آب ریخت و همه اشو یه نفس سر کشید..
کابوسی که دیده بود ، فرشته ی مو قرمزی که دیده بود ، حرفایی که بهش زد..
هیچکدوم از جلوی چشماش کنار نمیرفت...
خیلی ها بودن که جونگکوک بلای بدتری سرشون آورده بود اما سر هیچکدوم عذاب وجدان نگرفته بود..
این تغییراتی که اخیرا براش به وجود اومده بود رو اصلا دوست نداشت...
چنگ محکمی از حرص به موهاش زد..
نمیدونست الان باید چیکار کنه..! فهمیده بود که تهیونگ با تمام کسانی که پاهاشون به تختش باز شده بود فرق میکرد..!
اما چی فرقی...!؟
گیج بود و نمیدونست چی درسته و چی غلط...!
میدونست زیاده روی کرده اما نمیخواست اینو قبول کنه... میدونست بیماری جن*سی داره اما دلش نمیخواست کسی بفهمه تا نقطه ضعفش بشه..
دوباره روی تختش دراز کشید و به فکر فرو رفت... درسته که تهیونگ فقط "برده جن*سی" بود اما بلاخره انسان که بود..
خودش از حرفی که زده بود مطمئن نبود ولی به روی خودش نیاورد...
خوابی که دیده بود خیلی براش عجیب بود..
با تمام خباثتی که تو ذاتش بود الان فقط بغل تهیونگ رو میخواست...
هیچوقت اینقدر خودشو نیازمند یه آغوش ندیده بود..
اون کسی بود که تمام کارهاش فقط وفقط به عهده خودش بود...
نمیذاشت کسی کوچکترین کارشو انجام بده تا مدیون باشه..
"تهیونگ"
خسته از همه چیز رو تخت بیمارستان نشسته بود...
ساعت دو نصف شب بود اما اون خواب به چشماش نمیومد..
از پنجره به آسمون تیره خیره شد...
ستاره باعث شد بود که درخشش چند برابر بشه..
لبخندی زد و از روی شیشه ماهو لمس کرد...
یهو دلش پر کشید سمت جونگکوک..
یعنی الان داشت چیکار میکرد..!؟
"حتما رفته بود بار و با یکی خوابیده"
یا،د حرفی که جونگکوک شب اول بهش زده بود افتاد...
"ببین بچه وقتی پای تو به این بار باز شد یعنی دیگه راه برگشتی نداری اگه من باهات کاری نداشته باشم مطمئن باش یکی دیگه پشت این در منتظره من بیام بیرون تا تورو به فا*ک بده فهمیدی..؟"
درسته جونگکوک صاحب جسمش شده بود...
اگه جونگکوک نبود اون الان تو بار زیر یکی داشت به فا*ک میرفت..
نمیدونست جونگکوک بهش لطف کرده یا بدی...
هرچی که بود تهیونگ از اینکه جونگکوک اونو خریده بود ناراحت نبود..
حتی از اینکه ازش درخواست کمک کرده بود هم پشیمون نبود...
از اینکه جونگکوک اونو تصاحب کرده بود پشیمون نبود..
نفس عمیقی کشید و به نامجون که رو کاناپه خوابیده بود و از سرما تو خودش جمع شد ه بود نگاه کرد...
_ _ _
گزارش نکنین..!
Part²⁷🪐🦖
حق من این نبود..!
پشت سر هم این کلمه رو تو گوش جونگکوک تکرار میکرد..!
اینقدر تکرار کرد که جونگکوک از جنون عربده بلندی زد..
با ترس و شوک به اطرافش نگاه کرد...
خواب بود همه چی خواب بود..
آب دهنشو از آسودگی قورت داد.. گلوش اینقدر خشک بود که چیزی ازش پایین نمیرفت...
از کنار تخت برای خودش آب ریخت و همه اشو یه نفس سر کشید..
کابوسی که دیده بود ، فرشته ی مو قرمزی که دیده بود ، حرفایی که بهش زد..
هیچکدوم از جلوی چشماش کنار نمیرفت...
خیلی ها بودن که جونگکوک بلای بدتری سرشون آورده بود اما سر هیچکدوم عذاب وجدان نگرفته بود..
این تغییراتی که اخیرا براش به وجود اومده بود رو اصلا دوست نداشت...
چنگ محکمی از حرص به موهاش زد..
نمیدونست الان باید چیکار کنه..! فهمیده بود که تهیونگ با تمام کسانی که پاهاشون به تختش باز شده بود فرق میکرد..!
اما چی فرقی...!؟
گیج بود و نمیدونست چی درسته و چی غلط...!
میدونست زیاده روی کرده اما نمیخواست اینو قبول کنه... میدونست بیماری جن*سی داره اما دلش نمیخواست کسی بفهمه تا نقطه ضعفش بشه..
دوباره روی تختش دراز کشید و به فکر فرو رفت... درسته که تهیونگ فقط "برده جن*سی" بود اما بلاخره انسان که بود..
خودش از حرفی که زده بود مطمئن نبود ولی به روی خودش نیاورد...
خوابی که دیده بود خیلی براش عجیب بود..
با تمام خباثتی که تو ذاتش بود الان فقط بغل تهیونگ رو میخواست...
هیچوقت اینقدر خودشو نیازمند یه آغوش ندیده بود..
اون کسی بود که تمام کارهاش فقط وفقط به عهده خودش بود...
نمیذاشت کسی کوچکترین کارشو انجام بده تا مدیون باشه..
"تهیونگ"
خسته از همه چیز رو تخت بیمارستان نشسته بود...
ساعت دو نصف شب بود اما اون خواب به چشماش نمیومد..
از پنجره به آسمون تیره خیره شد...
ستاره باعث شد بود که درخشش چند برابر بشه..
لبخندی زد و از روی شیشه ماهو لمس کرد...
یهو دلش پر کشید سمت جونگکوک..
یعنی الان داشت چیکار میکرد..!؟
"حتما رفته بود بار و با یکی خوابیده"
یا،د حرفی که جونگکوک شب اول بهش زده بود افتاد...
"ببین بچه وقتی پای تو به این بار باز شد یعنی دیگه راه برگشتی نداری اگه من باهات کاری نداشته باشم مطمئن باش یکی دیگه پشت این در منتظره من بیام بیرون تا تورو به فا*ک بده فهمیدی..؟"
درسته جونگکوک صاحب جسمش شده بود...
اگه جونگکوک نبود اون الان تو بار زیر یکی داشت به فا*ک میرفت..
نمیدونست جونگکوک بهش لطف کرده یا بدی...
هرچی که بود تهیونگ از اینکه جونگکوک اونو خریده بود ناراحت نبود..
حتی از اینکه ازش درخواست کمک کرده بود هم پشیمون نبود...
از اینکه جونگکوک اونو تصاحب کرده بود پشیمون نبود..
نفس عمیقی کشید و به نامجون که رو کاناپه خوابیده بود و از سرما تو خودش جمع شد ه بود نگاه کرد...
_ _ _
گزارش نکنین..!
۲۳.۱k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲