دوباره یک عضو هشتم جدید به نام
دوباره یک عضو هشتم جدید به نام
( تا ابد به یاد موند )
پارت اول
توی خونه نشسته بودم و پای گوشیم بودم و به کامنت های مردم نگاه می کردم
همشون هیت بود هیت هایی که به من و تهیونگ و جونگکوک میدادن و بیشتر من
همه جا شایعه شده بود که من با هر دوتاشون رابطه دارم و یه سری فتوشاپایی هم درست کرده بودن که مردم همه فکر میکردن واقعیه ولی درست نیست اون دوتا خودشون دوست دختر دارن
با زنگ خوردن گوشیم دست از افکارم برداشتم
بهترین آدمی که میتونست الان بهم زنگ بزنه و حالمو خوب کنه نامجون بود
ات: سلام
نامجون: سلام جونگکوک و تهیونگ اونجان ؟
ات:نه چطور ؟!
نامجون: آخه دوست دختراشون باهاشون بخاطر تو کات کردن گفتم شاید اونجا باشن
ات: وا مگه چیکار کردیم ؟ آخه همش فتوشاپه
نامجون: میدونم عزیزم ما هممون قبولت داریم ...من باید برم بعد میام پیشت باهم حرف بزنیم
ات:باشه مواظب خودت باش
نامجون: توهم همینطور خداحافظ
ات: خداحافظ
تا گوشی رو قطع کردم دره خونه رو زدن
از توی چشمی در نگاه کردم جونگکوک و تهیونگ بودن درو باز کردم که به سمتم حمله ور شدن
ات:چیکار داری میکنی دیوونه ....ولم کن (جونگکوک دستشو قفل کرده دور گردن ات)
جونگکوک: براچی اینکارو کردی ها(داد)
ات: من کاری نکردم (حرفاش با گریه و سلفس)
تهیونگ: تو کاری نکردی؟! نکنه انتظار داری حرفتو باور کنم ..تو خودت این شایعاتو راه انداختی
ات: براچی باید اینکارو کنم
جونگکوک: چون تو اون شب کوفتی گفتی سه تایی لایو بگیریم چون تو خودتو از عمد انداختی رو تهیونگ چون تموم اون شایعات زیر سر توعه اون تو بودی که با آیدی تیک تاکت شایعاتو پخش کردی
( ولش کرد دیگه)
ات: چرا برا خودتون میبرید و می دوزید من آیدی تیک تاکم تو اون گوشیمه و گوشی هم اصلا معلوم نیست کدوم گوریه ( داد)
تهیونگ: باشه پس کاری میکنیم شایعات تبدیل به واقعیت بشن
( ببینید بچه ها 😊من خیلی پاکم ولی خب یه چیزمون نشه؟!)
( نه اصلا به ما چه چه اتفاقی داره میوفته )
دو ساعت بعد
بعد از کلی تلاش بلاخره تونستم از روی زمین پاشم و روی تخت بشینم( لباساشو پوشید) حالم اصلا خوب نبود هم از لحاظ روحی و هم جسمی
اونا مثل داداشام بودن و حالا
دستمو بردم سمت کشوی سمت تخت و بسته قرص و در آوردم و یکیشو انداختم تو دهنم
و بعد روی قرصو دیدم
عالی شد قرص خواب اوره الان میتونم بلاخره راحت بخوابم
از زبون نامجون
بعد از انجام کارام رفتم کلی چیزای خوشمزه گرفتم و رفتم سمت خونه ات
ولی هرچی زنگو زدم درو باز نکرد منم مجبور شدم با کلید یدک وارد بشم
نامجون: ات ...ات کوشی ؟! ...ببین چیا گرفتم بخوریمممم.....ات کجایی ؟!
رفتم سمت اتاق که دیدم خوابه
اومدم برم سمتش بیدارش کنم که صدای شیشه از زیر پام اومد
( تا ابد به یاد موند )
پارت اول
توی خونه نشسته بودم و پای گوشیم بودم و به کامنت های مردم نگاه می کردم
همشون هیت بود هیت هایی که به من و تهیونگ و جونگکوک میدادن و بیشتر من
همه جا شایعه شده بود که من با هر دوتاشون رابطه دارم و یه سری فتوشاپایی هم درست کرده بودن که مردم همه فکر میکردن واقعیه ولی درست نیست اون دوتا خودشون دوست دختر دارن
با زنگ خوردن گوشیم دست از افکارم برداشتم
بهترین آدمی که میتونست الان بهم زنگ بزنه و حالمو خوب کنه نامجون بود
ات: سلام
نامجون: سلام جونگکوک و تهیونگ اونجان ؟
ات:نه چطور ؟!
نامجون: آخه دوست دختراشون باهاشون بخاطر تو کات کردن گفتم شاید اونجا باشن
ات: وا مگه چیکار کردیم ؟ آخه همش فتوشاپه
نامجون: میدونم عزیزم ما هممون قبولت داریم ...من باید برم بعد میام پیشت باهم حرف بزنیم
ات:باشه مواظب خودت باش
نامجون: توهم همینطور خداحافظ
ات: خداحافظ
تا گوشی رو قطع کردم دره خونه رو زدن
از توی چشمی در نگاه کردم جونگکوک و تهیونگ بودن درو باز کردم که به سمتم حمله ور شدن
ات:چیکار داری میکنی دیوونه ....ولم کن (جونگکوک دستشو قفل کرده دور گردن ات)
جونگکوک: براچی اینکارو کردی ها(داد)
ات: من کاری نکردم (حرفاش با گریه و سلفس)
تهیونگ: تو کاری نکردی؟! نکنه انتظار داری حرفتو باور کنم ..تو خودت این شایعاتو راه انداختی
ات: براچی باید اینکارو کنم
جونگکوک: چون تو اون شب کوفتی گفتی سه تایی لایو بگیریم چون تو خودتو از عمد انداختی رو تهیونگ چون تموم اون شایعات زیر سر توعه اون تو بودی که با آیدی تیک تاکت شایعاتو پخش کردی
( ولش کرد دیگه)
ات: چرا برا خودتون میبرید و می دوزید من آیدی تیک تاکم تو اون گوشیمه و گوشی هم اصلا معلوم نیست کدوم گوریه ( داد)
تهیونگ: باشه پس کاری میکنیم شایعات تبدیل به واقعیت بشن
( ببینید بچه ها 😊من خیلی پاکم ولی خب یه چیزمون نشه؟!)
( نه اصلا به ما چه چه اتفاقی داره میوفته )
دو ساعت بعد
بعد از کلی تلاش بلاخره تونستم از روی زمین پاشم و روی تخت بشینم( لباساشو پوشید) حالم اصلا خوب نبود هم از لحاظ روحی و هم جسمی
اونا مثل داداشام بودن و حالا
دستمو بردم سمت کشوی سمت تخت و بسته قرص و در آوردم و یکیشو انداختم تو دهنم
و بعد روی قرصو دیدم
عالی شد قرص خواب اوره الان میتونم بلاخره راحت بخوابم
از زبون نامجون
بعد از انجام کارام رفتم کلی چیزای خوشمزه گرفتم و رفتم سمت خونه ات
ولی هرچی زنگو زدم درو باز نکرد منم مجبور شدم با کلید یدک وارد بشم
نامجون: ات ...ات کوشی ؟! ...ببین چیا گرفتم بخوریمممم.....ات کجایی ؟!
رفتم سمت اتاق که دیدم خوابه
اومدم برم سمتش بیدارش کنم که صدای شیشه از زیر پام اومد
- ۱۵.۶k
- ۱۷ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط