چندپارتی از جونگکوک;)
چندپارتی از جونگکوک;)
#part2
جئون جونگکوک^
سوزشی که از ناحیه پشت سرم بهم وارد میشد...اوضاعمو خراب تر میکرد...
دکتر جی: ولی میتونی بهشون زنگ بزنی و صحبت کنی ، موبایلت توی تصادف نیست و نابود شد
اینو که گفت خوشحال شدم و انگار همه چیزو فراموش کردم...از کارم پشیمونم و میخوام از تک تکشون عذر خواهی کنم
کوک: اره...اره معلومه البته...چرا نخوام...
اینو با ذوق و دردی که توی صدام بود گفتم و پزشک جی هم استقبال کرد و دستاشو برد سمت جیبشو موبایلشو درآورد و سمتم گرفت
دکتر جی: ضربانت زیاد بالا نره و هیجان زده یا خیلی ناراحت نشو باعث کاهش و افزایش آدرنالین میشه...
نزاشتم پزشک حرفشو تموم کنه و پریدم وسط صحبتاش و موبایلشو گرفتم
کوک: حواسم هست...
دکتر سری تکون داد و خارج شد...هیچوقت موبایلش رمز یا پین نداشت و راحت میشد بازش کردم و اول از همه شماره ی ته رو گرفتم...بهتره با همشون یجا صحبت کنم...بعد از چند تا بوق صدای نفس های نگران ته پشت بلندگو موبایل میومد
ته: دکتر جی اتفاقی افتاده؟
لحنش نگران بود و صدای همهمه باقی اعضا میومد...این منو بیشتر میترسوند
کوک: ته...
تن صدام آروم بود...به حدی که باید گوششو میچسبوند به بلندگو
ته: کوک خودتی؟
هنوزم نگران صحبت میکرد قبل از جواب من جین صداش بلند شد
جین: بزار روی بلندگو گوشی رو...
صدای جین نسبتا بلند بود و ته هم به حرفش عمل کرد...
کوک: بچه ها...میخشید...واقعا میبخشید...نمیدونم چطور میتونم عذرخواهی کنم ولی...همگی ، کارم نابخشودنی بود...حتی خودمم از خودم خجالت میکشم...دعوامون الکی به اوج رسید و میخواستم دوستی چندین سالمونو خراب کنم...قلبم و ذهنم درد میگیره وقتی حتی بهش فکر میکنم...
دروغ نمیگفتم...قلبم واقعا درد میگرفت وقتی صحبت میکردم...بغض کرده بودم و به گلوم بغض چنگ میزد...گوشام سوت کشید ، نگاهی به دور و بر انداختم دستگاه درمان به طور وحشتناکی نویز هاش سمت بالا و پایین حرکت میکرد...سکوت بین منو اعضا سنگین بود...با سردرد و همه ی مشکلاتم ادامه دادم...
کوک: الان حتما میگین که چقدر رو دارم که دوباره دارم باهاتون حرف میزنم ولی...
حالا موبایل دست نامجون بود و از بقیه مواقع که دعوا میکردیم عصبانی تر بود و فکر کنم دیگه تماس روی بلندگو نبود
نامی:....
#ادامه_دارد
#part2
جئون جونگکوک^
سوزشی که از ناحیه پشت سرم بهم وارد میشد...اوضاعمو خراب تر میکرد...
دکتر جی: ولی میتونی بهشون زنگ بزنی و صحبت کنی ، موبایلت توی تصادف نیست و نابود شد
اینو که گفت خوشحال شدم و انگار همه چیزو فراموش کردم...از کارم پشیمونم و میخوام از تک تکشون عذر خواهی کنم
کوک: اره...اره معلومه البته...چرا نخوام...
اینو با ذوق و دردی که توی صدام بود گفتم و پزشک جی هم استقبال کرد و دستاشو برد سمت جیبشو موبایلشو درآورد و سمتم گرفت
دکتر جی: ضربانت زیاد بالا نره و هیجان زده یا خیلی ناراحت نشو باعث کاهش و افزایش آدرنالین میشه...
نزاشتم پزشک حرفشو تموم کنه و پریدم وسط صحبتاش و موبایلشو گرفتم
کوک: حواسم هست...
دکتر سری تکون داد و خارج شد...هیچوقت موبایلش رمز یا پین نداشت و راحت میشد بازش کردم و اول از همه شماره ی ته رو گرفتم...بهتره با همشون یجا صحبت کنم...بعد از چند تا بوق صدای نفس های نگران ته پشت بلندگو موبایل میومد
ته: دکتر جی اتفاقی افتاده؟
لحنش نگران بود و صدای همهمه باقی اعضا میومد...این منو بیشتر میترسوند
کوک: ته...
تن صدام آروم بود...به حدی که باید گوششو میچسبوند به بلندگو
ته: کوک خودتی؟
هنوزم نگران صحبت میکرد قبل از جواب من جین صداش بلند شد
جین: بزار روی بلندگو گوشی رو...
صدای جین نسبتا بلند بود و ته هم به حرفش عمل کرد...
کوک: بچه ها...میخشید...واقعا میبخشید...نمیدونم چطور میتونم عذرخواهی کنم ولی...همگی ، کارم نابخشودنی بود...حتی خودمم از خودم خجالت میکشم...دعوامون الکی به اوج رسید و میخواستم دوستی چندین سالمونو خراب کنم...قلبم و ذهنم درد میگیره وقتی حتی بهش فکر میکنم...
دروغ نمیگفتم...قلبم واقعا درد میگرفت وقتی صحبت میکردم...بغض کرده بودم و به گلوم بغض چنگ میزد...گوشام سوت کشید ، نگاهی به دور و بر انداختم دستگاه درمان به طور وحشتناکی نویز هاش سمت بالا و پایین حرکت میکرد...سکوت بین منو اعضا سنگین بود...با سردرد و همه ی مشکلاتم ادامه دادم...
کوک: الان حتما میگین که چقدر رو دارم که دوباره دارم باهاتون حرف میزنم ولی...
حالا موبایل دست نامجون بود و از بقیه مواقع که دعوا میکردیم عصبانی تر بود و فکر کنم دیگه تماس روی بلندگو نبود
نامی:....
#ادامه_دارد
۳.۱k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.