چندپارتی از جونگکوک;)
چندپارتی از جونگکوک;)
#part4
:::سه هفته ی بعد:::
کیم نامجون^
سه هفته...سه هفته میگذره و اشک از چشمامون بند نمیاد...تهیونگ افسرده شده...جین نمیتونه عصبانیتشو کنترل کنه...جیهوپم دیگه نمیتونه بهمون امید بده...چه برسه به پزشکین...یونگی نمیتونست اذیت شدن اعضا رو تحمل کنه و به اجبار خودش، خودشو حبس کرده...پزشکا و حتی متخصصین میگن امروز اخرین روزیه که از کما بیدار نشه دستگاه رو قطع میکنن...و فرقی با مرده نداره...سرمو اروم میکوبیدم به شیشه اتاقش و جیمین درحال اروم کردن تهیونگ بود و دستی روی شونم احساس کردم و با کلی استرس برگشتم سمت مرکزش...دکتر جی بود...
دکتر جی: نامجون...متاسفم...
نگاه دکتر به سمت شیشه اتاق جونگکوک منتهی شد و به همونجا خیره شدم...هممون با هم به جایی که دکتر اشاره کرد چشم دوختیم...پرستارا درحال کشیدن دستگاه و سرم تغذیش بودن...
نامی: دکتر جی...نه...نه...
تهیونگ بدون ذره ای توجه کارت پزشکیو از جیب دکتر جی کشید و وارد اتاق شد و پشت سرش جیمینم وارد شد و پشت سرش بقیه...و حتی خودمم دکترو هول دادم عقبو وارد شدم...پرستار هارو زدم کنار و جین اجازه کشیدن دستگاهو نداد...تهیونگ و جیهوپ دستاشو گرفته بودنو فقط گریه میکردن...بغضی که هر لحظه میتونست بشکنه توی گلوم جاری بود...جونگکوک منو ببخش...
ته:نامجون...یکاری کن...خواهش میکنم...
جین:ته...این تقصیر هیچکدوممون نیست...
جیمین: چرا هست...هممون مقصریم...هممون بهش مدیونیم
هوبی: نمیتونیم جلوشو بگیریم
این بحث میتونست تا ابد ادامه دار باشه...همشون صداهایی گرفته داشتن...حتی خودم...با صدایی که به زور از ته گلو در میومد گفتم...
نامی: فقط تمومش کنین...باید..باید بزاریم...که...که...
ته:نامجون...اینو...اینو نگو
جیمین: اون کنارمونه...همیشه بوده...
جین:بیاین بزاریم که بره...
گفتنش برامون سخت بود...نمیتونستیم حتی به زبونش بیاریم...تهیونگ یه دندست...جیمین و جیهوپ دوتاییشون تهیونگ رو گرفتن و بی طاقتی ته عذابم میداد...اینو هیچکدوم از ما نمیخواست...هیچکدوممون...
#ادامه_دارد
#part4
:::سه هفته ی بعد:::
کیم نامجون^
سه هفته...سه هفته میگذره و اشک از چشمامون بند نمیاد...تهیونگ افسرده شده...جین نمیتونه عصبانیتشو کنترل کنه...جیهوپم دیگه نمیتونه بهمون امید بده...چه برسه به پزشکین...یونگی نمیتونست اذیت شدن اعضا رو تحمل کنه و به اجبار خودش، خودشو حبس کرده...پزشکا و حتی متخصصین میگن امروز اخرین روزیه که از کما بیدار نشه دستگاه رو قطع میکنن...و فرقی با مرده نداره...سرمو اروم میکوبیدم به شیشه اتاقش و جیمین درحال اروم کردن تهیونگ بود و دستی روی شونم احساس کردم و با کلی استرس برگشتم سمت مرکزش...دکتر جی بود...
دکتر جی: نامجون...متاسفم...
نگاه دکتر به سمت شیشه اتاق جونگکوک منتهی شد و به همونجا خیره شدم...هممون با هم به جایی که دکتر اشاره کرد چشم دوختیم...پرستارا درحال کشیدن دستگاه و سرم تغذیش بودن...
نامی: دکتر جی...نه...نه...
تهیونگ بدون ذره ای توجه کارت پزشکیو از جیب دکتر جی کشید و وارد اتاق شد و پشت سرش جیمینم وارد شد و پشت سرش بقیه...و حتی خودمم دکترو هول دادم عقبو وارد شدم...پرستار هارو زدم کنار و جین اجازه کشیدن دستگاهو نداد...تهیونگ و جیهوپ دستاشو گرفته بودنو فقط گریه میکردن...بغضی که هر لحظه میتونست بشکنه توی گلوم جاری بود...جونگکوک منو ببخش...
ته:نامجون...یکاری کن...خواهش میکنم...
جین:ته...این تقصیر هیچکدوممون نیست...
جیمین: چرا هست...هممون مقصریم...هممون بهش مدیونیم
هوبی: نمیتونیم جلوشو بگیریم
این بحث میتونست تا ابد ادامه دار باشه...همشون صداهایی گرفته داشتن...حتی خودم...با صدایی که به زور از ته گلو در میومد گفتم...
نامی: فقط تمومش کنین...باید..باید بزاریم...که...که...
ته:نامجون...اینو...اینو نگو
جیمین: اون کنارمونه...همیشه بوده...
جین:بیاین بزاریم که بره...
گفتنش برامون سخت بود...نمیتونستیم حتی به زبونش بیاریم...تهیونگ یه دندست...جیمین و جیهوپ دوتاییشون تهیونگ رو گرفتن و بی طاقتی ته عذابم میداد...اینو هیچکدوم از ما نمیخواست...هیچکدوممون...
#ادامه_دارد
۳.۱k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.