⊱⋅ ──────•🦉♾🦇•────── ⋅⊰
⊱⋅ ──────•🦉♾🦇•────── ⋅⊰
پارت 2
[ شروعی دیگر 🖤✨ ]
#دیانا🎀
محراب اخم کرد و گفت :< دیانا.. چرا مردمی نیستی؟اونا دوستت دارن.. طرفدارتن.. این طرز برخورد درست نیست! به کارِت لطمه میزنه.. >
سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی و گفتم :< میدونم.. چند وقتیه امیری رفته رو اعصابم بخاطر فیلم... >
تقه ای به در خورد و پشت بندش صدای مریم اومد :< :< دیانا بیا واسه فیلم برداری تا امیری عصبانی نشده... >
هوفی کشیدم و رو به محراب گفتم :< ایناهاش، عین عجل معلق میمونه >
از کانکس بیرون اومدم که نور فلش دوربین چشممو کور کرد... دستمو جلوی صورتم گرفتم...
همه جا همهمه بود!
وای خدا... عین مور و مخل دور و برم جمع شده بودن و عکس می گرفتن... لبخند زورکی بهشون زدم.. محراب و مهشاد سعی کردن دورشون کنن... از فرصت استفاده کردمو رفتم سمت صحنه... به علیرضا نقش مرد روبروم پوزخندی زدم.. همیشه ازش بدم میومد...
امیری اومد کنارم و گفت :< خانوم رحیمی دیگه کارتونو بلدین امیدوارم این صحنه رو طبیعی بازی کنین... >
یکم دستور دادو به لطف خدا رفت کنار... دوربین شروع کرد به فیلمبرداری.. رفتم جلوی علیرضا... با ناله گفتم :< چرا؟ >
حرفی نزد و سرشو پایین انداخت...
لبمو گزیدمو گفتم :< حرفاشو باور کردی؟ >
سرشو آورد بالا و گفت :< مدرک داشت... >
دستمو بردم بالا و به گونه چپش زدم... ولی آروم بود... همیشه دستم نازک بود...
امیری کات دادو گفت :< خانوم رحیمی! چرا ترحم می کنین؟ طبیعی تر لطفا! >
علیرضا برگشت سمت امیری و زیرلب گفت :< الانشم تا شب جاش قرمزه... >
پوزخندی زدمو زیرلب با بدجنسی گفتم :< چشم.. طبیعی تر! >
دوباره همون حرفا و اینبار دستم بالا رفت و محکمتر رو صورت علیرضا فرود اومد.. جوری که صورتش کج شد!
امیری کات دادو گفت :< ...
پارت 2
[ شروعی دیگر 🖤✨ ]
#دیانا🎀
محراب اخم کرد و گفت :< دیانا.. چرا مردمی نیستی؟اونا دوستت دارن.. طرفدارتن.. این طرز برخورد درست نیست! به کارِت لطمه میزنه.. >
سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی و گفتم :< میدونم.. چند وقتیه امیری رفته رو اعصابم بخاطر فیلم... >
تقه ای به در خورد و پشت بندش صدای مریم اومد :< :< دیانا بیا واسه فیلم برداری تا امیری عصبانی نشده... >
هوفی کشیدم و رو به محراب گفتم :< ایناهاش، عین عجل معلق میمونه >
از کانکس بیرون اومدم که نور فلش دوربین چشممو کور کرد... دستمو جلوی صورتم گرفتم...
همه جا همهمه بود!
وای خدا... عین مور و مخل دور و برم جمع شده بودن و عکس می گرفتن... لبخند زورکی بهشون زدم.. محراب و مهشاد سعی کردن دورشون کنن... از فرصت استفاده کردمو رفتم سمت صحنه... به علیرضا نقش مرد روبروم پوزخندی زدم.. همیشه ازش بدم میومد...
امیری اومد کنارم و گفت :< خانوم رحیمی دیگه کارتونو بلدین امیدوارم این صحنه رو طبیعی بازی کنین... >
یکم دستور دادو به لطف خدا رفت کنار... دوربین شروع کرد به فیلمبرداری.. رفتم جلوی علیرضا... با ناله گفتم :< چرا؟ >
حرفی نزد و سرشو پایین انداخت...
لبمو گزیدمو گفتم :< حرفاشو باور کردی؟ >
سرشو آورد بالا و گفت :< مدرک داشت... >
دستمو بردم بالا و به گونه چپش زدم... ولی آروم بود... همیشه دستم نازک بود...
امیری کات دادو گفت :< خانوم رحیمی! چرا ترحم می کنین؟ طبیعی تر لطفا! >
علیرضا برگشت سمت امیری و زیرلب گفت :< الانشم تا شب جاش قرمزه... >
پوزخندی زدمو زیرلب با بدجنسی گفتم :< چشم.. طبیعی تر! >
دوباره همون حرفا و اینبار دستم بالا رفت و محکمتر رو صورت علیرضا فرود اومد.. جوری که صورتش کج شد!
امیری کات دادو گفت :< ...
۶.۴k
۲۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.