استاد کیمفصل
استاد کیم(فصل۲ )
پارت ۸۵
تهیونگ زود به دنبال اش رفت ولی مینو نبود دلشوره ای بدی گرفت سمته راست عمارت چرخید ولی هیچ ردی از مینو نبود میترسید عشق زندگی اش. رفته باشه ترسيده بود که نکن نیمه زندگی اش رفته باشه سمته چپ عمارت رفت ولی هیچ ردی ازش نبود سمته در عمارت رفت و نگهبان ها را دید که کشته شده بودن ....
یون وو سمته تهیونگ رفت و با دیدن نگهبان های در شوکه گفت
یون وو : تهیونگ چی شده مینو کجاست
تهیونگ دست هایش را برد تو موهایش و بغضی تو گلو اش بود
تهیونگ : نه نه .... چی کار کنم مینو رو بردن
یون وو : چی ...
هر دو سمته سالون رفت تهیونگ با اینکه بغض اش گرفته بود ولی خودش را سرسخت نشون داد نمیتونست ناراحتی اش را نشون بده این پسر یکی از قوی ترین پسر و همچنین پر جرعت و شجاع سمته سالون رفت با تمام جرعت گفت
تهیونگ : انگار مینو رو دزدیدن و هیچ دری از خودشون نگذاشتن
یون وو : چجوری نجاتش بدیم
تهیونگ : من میرم
یونهی : آقا تهیونگ لطفا نجاتش بدین
یون وو : منم میام
هر دو از عمارت خارج شدن در چشم های بادامی اش خون را میشد دید زود سمته کار خونه رفتن ...
تهیونگ روبه افرادش کرد
تهیونگ : گوش بدین اون گانگ دا ع*وضی همسرم رو دزدیه برین هر جوری شده یکی از خانواده یا کسی که براش ارزش داره رو بیارم اینجا حتما همه خانواده خودش رو خوب جایی مخفی کرده ولی باید پیداش کنید
....: چشم
همه آن ها از اونجا خارج شدن تهیونگ با عصبانیت سمته موتور اش نگرفت ولی با صدا یون وو ایستاد
یون وو. : میخواهی کجا بری
تهیونگ:تا جایی که میتونم به دنبال مینو میگردم و پیداش میکنم
اون شب گذشت ولی خبری از مینو نبود تهیونگ داشت دیونه میشد همش یاد خرین حرفی که مینو زد میافتاد خودش را مقصر میدونست
تهیونگ ... کاش هیچ وقت باهات دعوا نمیکردم مینو من خانم کوچولوم
ساعت ۱۱ ظهر بود که همه افراد ها آمدن
تهیونگ : میشنوم
.... : ارباب تونستم جاشون رو پیدا کنم
تهیونگ عجول گفت
تهیونگ : خب ....
.... : ارباب تو کار خونه بم و مین ها
تهیونگ : خیله خوب بریم
آدم های زیادی سوار ماشین های مشکی شدن و همچنین با اسلحه های و تک تیرانداز های تهیونگ با لباس های خفن اش سوار موتر اش شد و اصلا منتظر یون وو و افراد یون وو نماند سمته هما کار خونه رفت.....
پارت ۸۵
تهیونگ زود به دنبال اش رفت ولی مینو نبود دلشوره ای بدی گرفت سمته راست عمارت چرخید ولی هیچ ردی از مینو نبود میترسید عشق زندگی اش. رفته باشه ترسيده بود که نکن نیمه زندگی اش رفته باشه سمته چپ عمارت رفت ولی هیچ ردی ازش نبود سمته در عمارت رفت و نگهبان ها را دید که کشته شده بودن ....
یون وو سمته تهیونگ رفت و با دیدن نگهبان های در شوکه گفت
یون وو : تهیونگ چی شده مینو کجاست
تهیونگ دست هایش را برد تو موهایش و بغضی تو گلو اش بود
تهیونگ : نه نه .... چی کار کنم مینو رو بردن
یون وو : چی ...
هر دو سمته سالون رفت تهیونگ با اینکه بغض اش گرفته بود ولی خودش را سرسخت نشون داد نمیتونست ناراحتی اش را نشون بده این پسر یکی از قوی ترین پسر و همچنین پر جرعت و شجاع سمته سالون رفت با تمام جرعت گفت
تهیونگ : انگار مینو رو دزدیدن و هیچ دری از خودشون نگذاشتن
یون وو : چجوری نجاتش بدیم
تهیونگ : من میرم
یونهی : آقا تهیونگ لطفا نجاتش بدین
یون وو : منم میام
هر دو از عمارت خارج شدن در چشم های بادامی اش خون را میشد دید زود سمته کار خونه رفتن ...
تهیونگ روبه افرادش کرد
تهیونگ : گوش بدین اون گانگ دا ع*وضی همسرم رو دزدیه برین هر جوری شده یکی از خانواده یا کسی که براش ارزش داره رو بیارم اینجا حتما همه خانواده خودش رو خوب جایی مخفی کرده ولی باید پیداش کنید
....: چشم
همه آن ها از اونجا خارج شدن تهیونگ با عصبانیت سمته موتور اش نگرفت ولی با صدا یون وو ایستاد
یون وو. : میخواهی کجا بری
تهیونگ:تا جایی که میتونم به دنبال مینو میگردم و پیداش میکنم
اون شب گذشت ولی خبری از مینو نبود تهیونگ داشت دیونه میشد همش یاد خرین حرفی که مینو زد میافتاد خودش را مقصر میدونست
تهیونگ ... کاش هیچ وقت باهات دعوا نمیکردم مینو من خانم کوچولوم
ساعت ۱۱ ظهر بود که همه افراد ها آمدن
تهیونگ : میشنوم
.... : ارباب تونستم جاشون رو پیدا کنم
تهیونگ عجول گفت
تهیونگ : خب ....
.... : ارباب تو کار خونه بم و مین ها
تهیونگ : خیله خوب بریم
آدم های زیادی سوار ماشین های مشکی شدن و همچنین با اسلحه های و تک تیرانداز های تهیونگ با لباس های خفن اش سوار موتر اش شد و اصلا منتظر یون وو و افراد یون وو نماند سمته هما کار خونه رفت.....
- ۱۴.۴k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط