همیشه میگفتم از ساعت مچی بدم میاد

"همیشه میگفتم از ساعت مچی بدم میاد"
یه روز منو کشوند تو یه مغازه ، الّا و بلّا که باید ساعت بخری ، زشته مرد ساعت نداشته باشه ؛ گفتم جان من ، خوشم نمیاد "مچمو میگیره" ،
گفت خب گشادشو بگیر ، خندیدم گفتم عزیز دلم یعنی هی یادم میندازه زمان داره میگذره ؛ نمیخوام ، گفتش باشه.
همون روز باتری ساعتشو داد تعویض ، بعدشم با ساعت دیواری بزرگ مغازه تنظیمش کرد .
چند روز پیش رفتم همون مغازه ، یه ساعت خریدم ، دادم خودش واسم کوکش کنه با همون ساعت دیواریه ،
این تنها کاری بود ک ازم برمیومد تا فک کنم
"توی تمام لحظه ها باهاشم"

#الف_ع
دیدگاه ها (۳)

دیگر پذیرفتم که تنهایی بدیهی است حتی اگر از آسمان آدم ببارد ...

اندوه من این است که در دفتر شعرمیک بیتبه زیبایی چشمِ تو ندار...

مرگ یک فرمانده از دردِ اسارت بهتر است با فشنگِ آخر یک اسلحه ...

از کنارم رد شدی بی‌اعتنا، نشناختیچشم در چشمم شدی اما مرا نشن...

پلیس. ابلیس. part¹⁴_ خیلی خب بیا این کارت رو بگیر بر...

فیک وسپریا 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط