از کنارم رد شدی بیاعتنا نشناختی

از کنارم رد شدی بی‌اعتنا، نشناختی
چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی

در تمام خاله‌بازی‌های عهد کودکی
همسرت بودم همیشه بی‌وفا نشناختی؟

لی‌له‌باز کوچه‌ی مجنون صفت‌ها فکر کن
جنب مسجد، خانه‌ی آجرنما، نشناختی؟

دختر همسایه! یاد جرزنی هایت به خیر
این منم تک‌تاز گرگم‌ برهوا، نشناختی؟

اسم من آقاست اما سال‌ها پیش این نبود
ماه بانو یادت آمد؟ مشتبا! نشناختی؟

کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است
آه! آری تازه فهمیدم چرا نشناختی

#مجتبی_سپید
دیدگاه ها (۲)

مرگ یک فرمانده از دردِ اسارت بهتر است با فشنگِ آخر یک اسلحه ...

"همیشه میگفتم از ساعت مچی بدم میاد"یه روز منو کشوند تو یه مغ...

پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم داشتم یک عصر برمی گشت...

دلواپسی ها میگذرد عزیزم، و آخر آنچه میماند طلوعِ صبح است بعد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط