باورم کن... ( پارت ۱ )
《 ویو یوری 》
امشب آقای مین یه جشن گرفته بودن و منم حاضر شدم رفتم دم اتاقش، در میزنم
یوری: میتونم بیام داخل
یونگی: آره بیا
یوری: چطور شدم
یونگی:؛شبیه عن شدی
یوری: میزنمتا*حرصی*
یونگی: باشه باشه شوخی کردم خیلی خوب شدی ولی لباست بازه*خنده *
یوری: اهههه بیخیال بابا کی اهمیت میده یه شبه دیگه
یونگی: هرجور خودت میدونی... راستی هانا هم میاد؟
یوری: آره... وایسا ببینم الان یه ماه تمامه هرچی میشه از رفیق من حرف میزنی
یونگی: عععع.... راستش عاشقش شدم
یوری: برو بابا من رفیقمو به تو نمیدم
یونگی: خیلی هم دلت بخواد... منم جیمین رو بهت نمیدم
یوری: *سکوت *
یوری: استرس دارم
یونگی: برا چی
یوری: اولین باره میخوام از نزدیک ببینمش اگه از من خوشش نیاد چی
یونگی: پس بگو برا کی اینقدر خوشگل کردی میخوای دل رفیق مارو ببری
یوری: اهوم*کیوت*
یونگی: من یکاری میکنم خوش بیاد ولی مجانی نمیشه شرط داره خواهر من
یوری: چه شرطی؟
یونگی: هانا رو برام جور کنی
یوری: هوفففف خدااا باشه باهاش حرف میزنم
یونگی: حالا شد...
<< یک ساعت بعد >>
《 ویو جیمین 》
جیمین: سلامممم آقای میننننن
نگاهم میخوره به خواهر یونگی، چقد خوشگل بود، خیره شده بودم بهش
یونگی: سلاااام جیمین شی خوش اومدی
به خودم میام ، دست میدم باهاش
جیمین: سلام بانو *رو به یوری*
یوری: سلام*لبخند*
یونگی: معرفی میکنم خواهرم یوری
جیمین: خیلی خوشبختم * لبخند *
یوری: همچنین آقای پارک
《 ویو یونگی 》
دیدم هانا تازه اومده پس برای اینکه برم پیشش...
یونگی: خب من شما دوتارو تنها میزارم بیشتر آشنا شین*چشمک به یوری*
میرم نزدیک هانا و از پشت سرش میگم
حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
امشب آقای مین یه جشن گرفته بودن و منم حاضر شدم رفتم دم اتاقش، در میزنم
یوری: میتونم بیام داخل
یونگی: آره بیا
یوری: چطور شدم
یونگی:؛شبیه عن شدی
یوری: میزنمتا*حرصی*
یونگی: باشه باشه شوخی کردم خیلی خوب شدی ولی لباست بازه*خنده *
یوری: اهههه بیخیال بابا کی اهمیت میده یه شبه دیگه
یونگی: هرجور خودت میدونی... راستی هانا هم میاد؟
یوری: آره... وایسا ببینم الان یه ماه تمامه هرچی میشه از رفیق من حرف میزنی
یونگی: عععع.... راستش عاشقش شدم
یوری: برو بابا من رفیقمو به تو نمیدم
یونگی: خیلی هم دلت بخواد... منم جیمین رو بهت نمیدم
یوری: *سکوت *
یوری: استرس دارم
یونگی: برا چی
یوری: اولین باره میخوام از نزدیک ببینمش اگه از من خوشش نیاد چی
یونگی: پس بگو برا کی اینقدر خوشگل کردی میخوای دل رفیق مارو ببری
یوری: اهوم*کیوت*
یونگی: من یکاری میکنم خوش بیاد ولی مجانی نمیشه شرط داره خواهر من
یوری: چه شرطی؟
یونگی: هانا رو برام جور کنی
یوری: هوفففف خدااا باشه باهاش حرف میزنم
یونگی: حالا شد...
<< یک ساعت بعد >>
《 ویو جیمین 》
جیمین: سلامممم آقای میننننن
نگاهم میخوره به خواهر یونگی، چقد خوشگل بود، خیره شده بودم بهش
یونگی: سلاااام جیمین شی خوش اومدی
به خودم میام ، دست میدم باهاش
جیمین: سلام بانو *رو به یوری*
یوری: سلام*لبخند*
یونگی: معرفی میکنم خواهرم یوری
جیمین: خیلی خوشبختم * لبخند *
یوری: همچنین آقای پارک
《 ویو یونگی 》
دیدم هانا تازه اومده پس برای اینکه برم پیشش...
یونگی: خب من شما دوتارو تنها میزارم بیشتر آشنا شین*چشمک به یوری*
میرم نزدیک هانا و از پشت سرش میگم
حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
- ۷.۱k
- ۰۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط