رمان من اشتباه نویسنده ملیکا ملازاده پارت چهل و یک
برای اولین بار خواستم خودم نوا رو به مهدش برسونم برای همین از سرویش خواستم بره و آدرس رو از دریا گرفتم و به اونجا رفتم. مهدکودکی در پایین شهر که از اون چیزی که فکر می کردم بدتر بود. کاش زودتر سر می زدم. همون روز وسایل نوا رو گرفتم و گفتم دیگه نمیارمش. وسایل زیادی هم نداشت بچه. انقدر سرگرم نوا شدم که نشد به خونه سر بزنم.
مهد کودک جدیدی دیدم و اونجا اسمش رو نوشتم ولی چون آخر وقت بود اونجا نذاشتمش. دریا بیشتر بالای سر باباش بود و دکتر دوباره اومد و گفت تا چند روز دیگه می تونه بشینع. شبش به یکی از دوست هام گفتم فردا به دیدنت میام. صبح زود به دفترش رفتم. دوستم وکیل بود. همه چی رو براش تعریف کردم اول فکر کرد مسخرش می کنم بعد ازم پرسید:
- مستی؟
در آخر بعد از نیم ساعت سر و کله زدن قبول کرد.
- حالا می خوای چیکار کنی؟
- می خوام طلاق دریا و حضانت نوا رو ازش بگیرم.
- بعد اگه اون بگه چیکار کردی که هر دو کارتون ساخته، مخصوصا تو. چطور می خوای ثابت کنی که با زن نزدیکی نداشتی؟ می شه زنا، شاید هم بیشتر، تجاوز.
گیج شدم.
- چیکار کنم؟!
- بیخیال این ماجرا بشو و مثل آدم از زندگیش بیرون بکش.
- نمی شه.
یکم سکوت کرد بعد گفت:
- بذار من برم بهش سر بزنم، البته نمی ذارم بفهمه از رازتون با خبرم، ببینم میزان هوشش چقدره، از قانون سر در میاره یا نه.
- بعد چیکار می کنی؟
- بعدش بعدا معلوم می شه.
گونه ش رو بوسیدم.
- دمت گرم!
راه برگشت به خونه پرنده فروشی حواسم رو جمع خودش کرد. یادم از دریا افتاد که با هیچ کسی رفت و آمد نداره و دلش توی خونه می گیره. به داخل رفتم و قیمت میناها رو پرسیدم ویک مینا که سه کلمه (هلو، وحشی، دماغ گنده) رو بلد بود انتخاب کردم.
- این حتما خانم و بچه م رو خوشحال می کنه.
فروشنده با تعجب گفت:
- بچه دارید؟
-بله، یک بچه پنج ساله.
- اقا این مینا بی ادبه جای بچه نباید باشه.
به مینا نگاه کردم و توی دلم گفتم چرا خودم به این مسله فکر نکردم! یک مینا دیگه که دو کلمه بلد بود (سلام، مینا) رو بهم معرفی کرد. اون رو بجاش خریدم.
- وسایلش چی؟
وسایل ضروری رو داد و گفت:
- اگه یک آینه هم بخرید برای مینا خیلی خوبه.
یک آینه قشنگ هم بهم داد. خوشحال سوار ماشین شدم و به سمت خونه راه افتادم. در همون حال با خودم آهنگ می خوندم و سرخوش بودم. به خونه که رسیدیم با مینا بالا رفتم و در رو زدم.
- بله!
-دریا جان کلید رو جا گذاشتم در رو باز می کنی!
در که باز شد احساس کردم رنگش یکم پریده.
- سلام
- سلام، چیزی شده؟
چشم به مینا افتاد.
- وای!
خندیدم و مینا رو به دستش دادم.
- مبارکه عزیزم!
داخل که رفتم پشت سرم اومد که احساس کردم اومدنش طبیعی نیست.
- نوا کجاست؟
- تازه از مهد اومده خوابیده.
یک دفعه به سمتش برگشتم که هل شد و یک قدم عقب رفت.
مهد کودک جدیدی دیدم و اونجا اسمش رو نوشتم ولی چون آخر وقت بود اونجا نذاشتمش. دریا بیشتر بالای سر باباش بود و دکتر دوباره اومد و گفت تا چند روز دیگه می تونه بشینع. شبش به یکی از دوست هام گفتم فردا به دیدنت میام. صبح زود به دفترش رفتم. دوستم وکیل بود. همه چی رو براش تعریف کردم اول فکر کرد مسخرش می کنم بعد ازم پرسید:
- مستی؟
در آخر بعد از نیم ساعت سر و کله زدن قبول کرد.
- حالا می خوای چیکار کنی؟
- می خوام طلاق دریا و حضانت نوا رو ازش بگیرم.
- بعد اگه اون بگه چیکار کردی که هر دو کارتون ساخته، مخصوصا تو. چطور می خوای ثابت کنی که با زن نزدیکی نداشتی؟ می شه زنا، شاید هم بیشتر، تجاوز.
گیج شدم.
- چیکار کنم؟!
- بیخیال این ماجرا بشو و مثل آدم از زندگیش بیرون بکش.
- نمی شه.
یکم سکوت کرد بعد گفت:
- بذار من برم بهش سر بزنم، البته نمی ذارم بفهمه از رازتون با خبرم، ببینم میزان هوشش چقدره، از قانون سر در میاره یا نه.
- بعد چیکار می کنی؟
- بعدش بعدا معلوم می شه.
گونه ش رو بوسیدم.
- دمت گرم!
راه برگشت به خونه پرنده فروشی حواسم رو جمع خودش کرد. یادم از دریا افتاد که با هیچ کسی رفت و آمد نداره و دلش توی خونه می گیره. به داخل رفتم و قیمت میناها رو پرسیدم ویک مینا که سه کلمه (هلو، وحشی، دماغ گنده) رو بلد بود انتخاب کردم.
- این حتما خانم و بچه م رو خوشحال می کنه.
فروشنده با تعجب گفت:
- بچه دارید؟
-بله، یک بچه پنج ساله.
- اقا این مینا بی ادبه جای بچه نباید باشه.
به مینا نگاه کردم و توی دلم گفتم چرا خودم به این مسله فکر نکردم! یک مینا دیگه که دو کلمه بلد بود (سلام، مینا) رو بهم معرفی کرد. اون رو بجاش خریدم.
- وسایلش چی؟
وسایل ضروری رو داد و گفت:
- اگه یک آینه هم بخرید برای مینا خیلی خوبه.
یک آینه قشنگ هم بهم داد. خوشحال سوار ماشین شدم و به سمت خونه راه افتادم. در همون حال با خودم آهنگ می خوندم و سرخوش بودم. به خونه که رسیدیم با مینا بالا رفتم و در رو زدم.
- بله!
-دریا جان کلید رو جا گذاشتم در رو باز می کنی!
در که باز شد احساس کردم رنگش یکم پریده.
- سلام
- سلام، چیزی شده؟
چشم به مینا افتاد.
- وای!
خندیدم و مینا رو به دستش دادم.
- مبارکه عزیزم!
داخل که رفتم پشت سرم اومد که احساس کردم اومدنش طبیعی نیست.
- نوا کجاست؟
- تازه از مهد اومده خوابیده.
یک دفعه به سمتش برگشتم که هل شد و یک قدم عقب رفت.
۹.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.