اسم رمان: حسودی
اسم رمان: حسودی
پارت:2
تهیونگ: داهیون عزیزم......داهیون
(تهیونگ ویو)
خسته و کوفه وارد خونه شدم امیدوارم شام داشته باشیم چون خیلی گرسنمه چند بار داهیون رو صدا کردم اما جوا نداد خونه تاریک بود رفتم داخل اشپز خونه نبود داخل پذیرایی نبود داخل اتاق خواب بود
لباسم رو عوض کردم نمی دونم موزیک ویدیو رو دید یا نه به اشپز خونه رفتم نه روی گاز نه توی فر هیچ چیزی نبود یخچال رو باز کردم و گوشت برداشتم، داخل کابینت یه بسته نودل برداشتم و دست به کار شدم
بعد از تموم شدن کار ها غذای خوش مزه ما حاضر شد بعد از تموم شدنش
وقتم اتاق لباسام رو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم و داهیون رو بغل کردم بعد چند بین چشمام گرم شد و خوابم برد
( فردا صبح)
(داهیون ویو)
احساس خفه شدن میکردم چشمام رو باز کردم با صورت بی نقص تهیونگ روبه رو شدم بدون اهمیت دستاش رو باز کردم و رفتم سرویس مسواک زدم روتینه روزانم رو انجام دادم اومد بیرون لباس راحتی پوشید یه هودی که از جیمین کش رفتم با یه شلوارک کوتاه داخل هودی گم شده بودم بیخیال یه نگاه به تهیونگ کردم خاستم بیدارش کنم ولی
داهیون: اصلا بگو ایو جونت بیاد بیدارت کنه به من چه
از اشپز خونه برای یونتان غذا برداشتم ریختم داخل ظرف غذاش یه سالاد برای خودم درست کردم (سالاد=کاهو_گوجه _اواکادو_خیار_پنیر پارمزان_بلوبری) خورم
داهیون: یونتان بریم خرید هوم
لباسام رو با یه دامن کوتاه سفید، کراپ ابی اسمونی، بوت ابی اسمونی و کیف سفید رفتم از کشوی یونتان یه لباس ابی و سفید مثل مال خودم پیدا کردم تنش کردم یه قلاده ابری برداشتم رفتیم بیرون یونتان کمی قدم زد بعد رفتم یه فروشگاه برای خرید یه سبد برداشتم (خرید ها= غذای سگ_ بستنی_شکلات_اب پرتقال_میوه_شیر)
تموم شد بعد حساب ریختم توی ساک خریدم برگشتم خونه لباسام رو عوض کردم یه لباس راحتی ساده پوشیدم خرید هارو جا به جا کردم وقتی داشتم خرید هارو جا به جا میکردم یاد کامنت ها افتادم *زیبا ترین زوج سال* بیخیال بعد تموم شدن کارام برای خودم یه اسپرسو درست کردم درکنارش ادامه کتابم رو میخوندم ساعت دیگه 10 صبح بود تهیونگ داشت از پله ها میومد پایین
تهیونگ: سلام صبح بخیر (خوابالو)
داهیون: سلام صبح توم بخیر(نیمه سرد)
داهیون:دیشب خوش گذشت(سرد)
تهیونگ:هوم اره بد نبود(خوابالو)
داهیون:اها(سرد)
خب کتابم تموم شد گوشیم زنگ خورد*☀یونیونگ سانشاین☀*
داهیون: سلام سانشاین من
یونیونگ: سلام دوست داشتنی من چه خبر
داهیون: خبری نیست
یونیونگ: داهیون میای یه هفته بریم فرانسه با بچه ها مجردی
داهیون: بله که میام مگه میشه نیام کی میریم
یونیونگ: فردا
#he_so
پارت:2
تهیونگ: داهیون عزیزم......داهیون
(تهیونگ ویو)
خسته و کوفه وارد خونه شدم امیدوارم شام داشته باشیم چون خیلی گرسنمه چند بار داهیون رو صدا کردم اما جوا نداد خونه تاریک بود رفتم داخل اشپز خونه نبود داخل پذیرایی نبود داخل اتاق خواب بود
لباسم رو عوض کردم نمی دونم موزیک ویدیو رو دید یا نه به اشپز خونه رفتم نه روی گاز نه توی فر هیچ چیزی نبود یخچال رو باز کردم و گوشت برداشتم، داخل کابینت یه بسته نودل برداشتم و دست به کار شدم
بعد از تموم شدن کار ها غذای خوش مزه ما حاضر شد بعد از تموم شدنش
وقتم اتاق لباسام رو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم و داهیون رو بغل کردم بعد چند بین چشمام گرم شد و خوابم برد
( فردا صبح)
(داهیون ویو)
احساس خفه شدن میکردم چشمام رو باز کردم با صورت بی نقص تهیونگ روبه رو شدم بدون اهمیت دستاش رو باز کردم و رفتم سرویس مسواک زدم روتینه روزانم رو انجام دادم اومد بیرون لباس راحتی پوشید یه هودی که از جیمین کش رفتم با یه شلوارک کوتاه داخل هودی گم شده بودم بیخیال یه نگاه به تهیونگ کردم خاستم بیدارش کنم ولی
داهیون: اصلا بگو ایو جونت بیاد بیدارت کنه به من چه
از اشپز خونه برای یونتان غذا برداشتم ریختم داخل ظرف غذاش یه سالاد برای خودم درست کردم (سالاد=کاهو_گوجه _اواکادو_خیار_پنیر پارمزان_بلوبری) خورم
داهیون: یونتان بریم خرید هوم
لباسام رو با یه دامن کوتاه سفید، کراپ ابی اسمونی، بوت ابی اسمونی و کیف سفید رفتم از کشوی یونتان یه لباس ابی و سفید مثل مال خودم پیدا کردم تنش کردم یه قلاده ابری برداشتم رفتیم بیرون یونتان کمی قدم زد بعد رفتم یه فروشگاه برای خرید یه سبد برداشتم (خرید ها= غذای سگ_ بستنی_شکلات_اب پرتقال_میوه_شیر)
تموم شد بعد حساب ریختم توی ساک خریدم برگشتم خونه لباسام رو عوض کردم یه لباس راحتی ساده پوشیدم خرید هارو جا به جا کردم وقتی داشتم خرید هارو جا به جا میکردم یاد کامنت ها افتادم *زیبا ترین زوج سال* بیخیال بعد تموم شدن کارام برای خودم یه اسپرسو درست کردم درکنارش ادامه کتابم رو میخوندم ساعت دیگه 10 صبح بود تهیونگ داشت از پله ها میومد پایین
تهیونگ: سلام صبح بخیر (خوابالو)
داهیون: سلام صبح توم بخیر(نیمه سرد)
داهیون:دیشب خوش گذشت(سرد)
تهیونگ:هوم اره بد نبود(خوابالو)
داهیون:اها(سرد)
خب کتابم تموم شد گوشیم زنگ خورد*☀یونیونگ سانشاین☀*
داهیون: سلام سانشاین من
یونیونگ: سلام دوست داشتنی من چه خبر
داهیون: خبری نیست
یونیونگ: داهیون میای یه هفته بریم فرانسه با بچه ها مجردی
داهیون: بله که میام مگه میشه نیام کی میریم
یونیونگ: فردا
#he_so
۱۳.۵k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.