فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت ۱۷💜
ددی💜شوگره💜 اجباریه من 💜
یه هفته ای گذشته بود...
جیمین و سانامی رو کاناپه نشسته بودن ک سانو و شیومین اومدن...
سانو:: سلام
جیمین نیم نگاهی بهش انداخت و روشو برگردوند
سانامی:: سلااام😃
سانو:: عزیزم☺️
شیومین:: منو سانو خاستیم چیزی بگیم...برای کاری ارباب میخایم ازتون اجازه بگیریم...
جیمین:: میشنوم
سانو:: میدونین ک سه روز دیگه مراسم ازدواجمونه...میخایم از اینجا بریم بعدش
سانامی:: بلهههه؟؟؟؟!!!!
سانو:: م..من نمیتونم اینجا باشم ب هرطرف اینجا ک چشم بیوفته یاد اوما میوفتم،نمیتونم اینجا باشم نمیخام نمیشه...
جیمین:: درک میکنم...یکی از خونه هامو سانو میزنم ب نامت اونجا اوکی شین
شیومین:: ممنونیم،من خودم...
جیمین:: کسی نگفت شیومین میل کنه...
شیومین:: چیو؟!
سانامی:: گوهو🤣
سانو:: تف😐😂
شیومین:: الهی...خنده بیبیمو بعد چن وقت دیدم
سانو:: انگار یادت رفت بریم خرید
شیومین:: همچی ک اوکیه تا روز عروسی
سانو:: شیومیننن
شیومین:: اوکی بریم اصن
شیومین و سانو رفتن...
جیمین:: ها سانامی...اخمات تو همه
سانامی:: حقق..حق وقتی تو بری اینام نباشن من تنهاام😭
جیمین:: فکر اونجاشو کردم
سانامی:: چیه🥺
جیمین:: جانگُم هست...
سانامی:: این دیگه کیه😐
جیمین:: بعد میفهمی
سانامی:: ما کِی عروسی میکنیم؟!
جیمین:: فردا
سانامی:: بامزه بود
جیمین چشم غره ای رفت و سانامی جدی شد...
سانامی:: خو چیه
جیمین:: همچی اوکیه برای فردا
سانامی:: چییی اما...
جیمین:: حتی لباس عروستم من انتخاب کردم،سایزته
سانامی:: خودم میخواستم...
جیمین:: ساکت،فردا صبح زود پامیشی
سانامی:: سانو و شیومین میدونن؟!
جیمین:: آره
سانامی:: خابم میاد
جیمین:: گمشو بخاب
سانامی:: موهامو نوازش میدی؟!
جیمین:: افففف برو تو اتاق تا بیام
سانامی دووید سمت اتاق...
واردش شد و پرید رو تخت
سانامی:: هعععفففف
چند مین بعد جیمین اومد داخل...
جیمین:: این عکسا چیه باز با گوشیم گرفتی؟!
سانامی:: عوا👀
جیمین:: کوفت
جیمین رفت کنارش رو تخت و بغلش کرد
جیمین:: چشاتو ببند و بگیر بمیر
سانامی:: اگ بمیرم تو چی میکشی...
جیمین:: جشن میگیرم
سانامی:: یااااااا چطور میتونی بگیییی
جیمین:: خفه بخاب
سانامی لباشو گذاشت رو لبای جیمین و چشاشو بست
جیمینم هیچی نگفت و دستشو رو کمرش میکشید...
تا ک خابش برد...
پارت ۱۷💜
ددی💜شوگره💜 اجباریه من 💜
یه هفته ای گذشته بود...
جیمین و سانامی رو کاناپه نشسته بودن ک سانو و شیومین اومدن...
سانو:: سلام
جیمین نیم نگاهی بهش انداخت و روشو برگردوند
سانامی:: سلااام😃
سانو:: عزیزم☺️
شیومین:: منو سانو خاستیم چیزی بگیم...برای کاری ارباب میخایم ازتون اجازه بگیریم...
جیمین:: میشنوم
سانو:: میدونین ک سه روز دیگه مراسم ازدواجمونه...میخایم از اینجا بریم بعدش
سانامی:: بلهههه؟؟؟؟!!!!
سانو:: م..من نمیتونم اینجا باشم ب هرطرف اینجا ک چشم بیوفته یاد اوما میوفتم،نمیتونم اینجا باشم نمیخام نمیشه...
جیمین:: درک میکنم...یکی از خونه هامو سانو میزنم ب نامت اونجا اوکی شین
شیومین:: ممنونیم،من خودم...
جیمین:: کسی نگفت شیومین میل کنه...
شیومین:: چیو؟!
سانامی:: گوهو🤣
سانو:: تف😐😂
شیومین:: الهی...خنده بیبیمو بعد چن وقت دیدم
سانو:: انگار یادت رفت بریم خرید
شیومین:: همچی ک اوکیه تا روز عروسی
سانو:: شیومیننن
شیومین:: اوکی بریم اصن
شیومین و سانو رفتن...
جیمین:: ها سانامی...اخمات تو همه
سانامی:: حقق..حق وقتی تو بری اینام نباشن من تنهاام😭
جیمین:: فکر اونجاشو کردم
سانامی:: چیه🥺
جیمین:: جانگُم هست...
سانامی:: این دیگه کیه😐
جیمین:: بعد میفهمی
سانامی:: ما کِی عروسی میکنیم؟!
جیمین:: فردا
سانامی:: بامزه بود
جیمین چشم غره ای رفت و سانامی جدی شد...
سانامی:: خو چیه
جیمین:: همچی اوکیه برای فردا
سانامی:: چییی اما...
جیمین:: حتی لباس عروستم من انتخاب کردم،سایزته
سانامی:: خودم میخواستم...
جیمین:: ساکت،فردا صبح زود پامیشی
سانامی:: سانو و شیومین میدونن؟!
جیمین:: آره
سانامی:: خابم میاد
جیمین:: گمشو بخاب
سانامی:: موهامو نوازش میدی؟!
جیمین:: افففف برو تو اتاق تا بیام
سانامی دووید سمت اتاق...
واردش شد و پرید رو تخت
سانامی:: هعععفففف
چند مین بعد جیمین اومد داخل...
جیمین:: این عکسا چیه باز با گوشیم گرفتی؟!
سانامی:: عوا👀
جیمین:: کوفت
جیمین رفت کنارش رو تخت و بغلش کرد
جیمین:: چشاتو ببند و بگیر بمیر
سانامی:: اگ بمیرم تو چی میکشی...
جیمین:: جشن میگیرم
سانامی:: یااااااا چطور میتونی بگیییی
جیمین:: خفه بخاب
سانامی لباشو گذاشت رو لبای جیمین و چشاشو بست
جیمینم هیچی نگفت و دستشو رو کمرش میکشید...
تا ک خابش برد...
۴۳.۵k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.