رمان همسر اجباری پارت صد وپنجاه و نهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وپنجاه و نهم
دوییدمو داد زدم آریا ....عسل... صدای خنده شون میومد انگار به پایان خط رسیده بودن میدوییدم و گریه ام گرفته
بود هنوز به شکستگی مسیر نرسیده بودم که ببینمشون وقتی رسیدم آریا رو دیدم داشت با گام های بلند داشت
میومد سمتم.
چی شده آنا؟
خانمی چته من هستم.
-چرا نموندین منم بیام.ترسیدم .
-جوجه ترس چی.
به هم نزدیک شدیم و آریا یه لحظه چشاش بیشتر باز شد از حد معمول.
-آنا زمین خوردی؟
-نه چطور مگه.
-دماغت.
وایسادم و دستم و بردم سمت دماغم.
دستم خونی شد.
-وا این چم شده.
آریا اومد و دستشو انداخت دور شونم و گفت خانمم چت شد .
بچه ها اومدن
عسل:آنا چی شدی این خون چیه.؟
احسان:آریا سریع بیا داخل.
امیر-آنا چت شد تو.
آریا گفت
میتونی راه بری؟
آره بابا .
آریا رنگ تو روش نبود.دیگه نزاشت حرفی بزنم و جلو بچه ها من وگرفت بغلش خون دماغم همینطوری میریخت.
رفتیم داخل سرم یکم گیج میرفت.
سرمو چسبوندم به سینه اش -خانمم بهتری.
چت شد آخه عزیز دلم انقد ترسیدی که اینطوری شدی.
منو برد باال برد تو اتاق خودش بچه ها همه دنبالمون اومدن آریا منو خوابوند روتخت اخماش تو هم بود.و گفت
-عسل خانم.یکم آب ولرم بیار . وشروع کرد به پاک کردن خون رو دماغم.
امیر -آریا ببریمش دکتر.
من-نه ..نه الزم نی االن خوبم.
احسان -میگم بچه رو نبریم همینه دیگه.آنا خوبی .؟
آره خوبم برین بخوابین. ممنون ببخشید حال خوبتونو خراب کردم .
امیر -نه بابا این چه حرفیه. کاری بود من هستم شبتون بخیر تو اتاقمم.
-منم بیدارم آریا تو اتاقم فعال کار دارم.
عسل هم اومد داخل و آبو گذاشت یکم نشستو بعد رفت .آریا دستمالو خیس کرد کشید ت صورتم اخمو بود.
آنا بند نمیادآ .
-باشه یکم واستا اگه بند نیومد میریمسرمو گرفتم باال و تا مانع اومدن خون بشم آیا دستمو گرفته بود و با اویکی دستشم دستمالو گرفته بودکه رو بینیم
بود .یکم که گذشت دستمال برداشتو گفت.
خدارو شکر خون بند اومد.خانمم.
بهتری آنی!
آره آقایی خوبم.
خدارو شکر.
دکمه های لباسشو باز کرد چشمامو بستم .انگار متوجه شد.
-خانم مارو باش تورو خدا .هعییی.
هیچی نگفتم.
-باز کن او چشمارو تموم شد.بازشون کردم حوصله حرف زدن نداشتم آریا اومد نشست کنارمو.گوشه تخت.
یه آستین حلقه ای مشکی و یه شلوارک مشکی تنش بود و گفت.
آنا ببخشید .نباید تنهات میزاشتم.
صورتمو شروع کرد به پاک کردن. و از نگاه ثابت آریا معذب بودم.
چشمامو بستم.
-مرسی آریاخانمم چشماتو باز کن عزیزم تموم شد.
-خواهش میکنم خانمم.
پاشد و رفت دستشویی تو اتاق. میخواستم یکم اذیتش کنم دوست داشتم بدونم چقدر دوسم داره.
صدای در دستشویی اومد.
Comments please
دوییدمو داد زدم آریا ....عسل... صدای خنده شون میومد انگار به پایان خط رسیده بودن میدوییدم و گریه ام گرفته
بود هنوز به شکستگی مسیر نرسیده بودم که ببینمشون وقتی رسیدم آریا رو دیدم داشت با گام های بلند داشت
میومد سمتم.
چی شده آنا؟
خانمی چته من هستم.
-چرا نموندین منم بیام.ترسیدم .
-جوجه ترس چی.
به هم نزدیک شدیم و آریا یه لحظه چشاش بیشتر باز شد از حد معمول.
-آنا زمین خوردی؟
-نه چطور مگه.
-دماغت.
وایسادم و دستم و بردم سمت دماغم.
دستم خونی شد.
-وا این چم شده.
آریا اومد و دستشو انداخت دور شونم و گفت خانمم چت شد .
بچه ها اومدن
عسل:آنا چی شدی این خون چیه.؟
احسان:آریا سریع بیا داخل.
امیر-آنا چت شد تو.
آریا گفت
میتونی راه بری؟
آره بابا .
آریا رنگ تو روش نبود.دیگه نزاشت حرفی بزنم و جلو بچه ها من وگرفت بغلش خون دماغم همینطوری میریخت.
رفتیم داخل سرم یکم گیج میرفت.
سرمو چسبوندم به سینه اش -خانمم بهتری.
چت شد آخه عزیز دلم انقد ترسیدی که اینطوری شدی.
منو برد باال برد تو اتاق خودش بچه ها همه دنبالمون اومدن آریا منو خوابوند روتخت اخماش تو هم بود.و گفت
-عسل خانم.یکم آب ولرم بیار . وشروع کرد به پاک کردن خون رو دماغم.
امیر -آریا ببریمش دکتر.
من-نه ..نه الزم نی االن خوبم.
احسان -میگم بچه رو نبریم همینه دیگه.آنا خوبی .؟
آره خوبم برین بخوابین. ممنون ببخشید حال خوبتونو خراب کردم .
امیر -نه بابا این چه حرفیه. کاری بود من هستم شبتون بخیر تو اتاقمم.
-منم بیدارم آریا تو اتاقم فعال کار دارم.
عسل هم اومد داخل و آبو گذاشت یکم نشستو بعد رفت .آریا دستمالو خیس کرد کشید ت صورتم اخمو بود.
آنا بند نمیادآ .
-باشه یکم واستا اگه بند نیومد میریمسرمو گرفتم باال و تا مانع اومدن خون بشم آیا دستمو گرفته بود و با اویکی دستشم دستمالو گرفته بودکه رو بینیم
بود .یکم که گذشت دستمال برداشتو گفت.
خدارو شکر خون بند اومد.خانمم.
بهتری آنی!
آره آقایی خوبم.
خدارو شکر.
دکمه های لباسشو باز کرد چشمامو بستم .انگار متوجه شد.
-خانم مارو باش تورو خدا .هعییی.
هیچی نگفتم.
-باز کن او چشمارو تموم شد.بازشون کردم حوصله حرف زدن نداشتم آریا اومد نشست کنارمو.گوشه تخت.
یه آستین حلقه ای مشکی و یه شلوارک مشکی تنش بود و گفت.
آنا ببخشید .نباید تنهات میزاشتم.
صورتمو شروع کرد به پاک کردن. و از نگاه ثابت آریا معذب بودم.
چشمامو بستم.
-مرسی آریاخانمم چشماتو باز کن عزیزم تموم شد.
-خواهش میکنم خانمم.
پاشد و رفت دستشویی تو اتاق. میخواستم یکم اذیتش کنم دوست داشتم بدونم چقدر دوسم داره.
صدای در دستشویی اومد.
Comments please
۸.۶k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.