عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک

قسمت چهل و یک

چند.روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم ،با پولی ک داشتیم ایوب زیاد نمیتوانست بستری بماند
ناگهان در زدند.....
ایوب پشت در بود.....
با سر و صورت کبود و خونی....
جیغ کشیدم "چی شده ایوب؟"
اوردمش داخل خانه....
"هیچی،کتک خوردم...."

هول کردم
"از کی؟کجا؟"
-توی راه منافق ها جمع شده بودند،پلاکارد گرفته بودند دستشان ک مارا توی ایران شکنجه میکنند.....من هم رفتم جلو و گفتم دروغ می گویید که ریختند سرم.....
استینش را بالا زدم
-فقط همین؟

پلک هایش را از درد ب هم فشار میداد
-خب قیافه م هم تابلو است ک بسیجی ام"....و خندید......
دستش کبود شده بود
گفتم"باز جای شکرش باقی است قبل از عمل اینطور شدی.....


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

عاشقانه های پاکقسمت چهل و دوایوب بالاخره بستری شد و عمل شدخد...

عاشقانه های پاکقسمت چهل و سهوقتی برگشتیم ایران ،ایوب رفت دنب...

عاشقانه های پاکقسمت چهلروز تعطیل رسیده بود و نمیشد دنبال خان...

عاشقانه های پاکقسمت سی و نهموقع ب دنیا امدن محمد حسین ،اقاجو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط