فرشته دورگه پارت10
#فرشته_دورگه #پارت10
اقاااا دیگه هوووف یکی از لباسایی اتوسارو برداشتم پوشیدم
من:مامانی یه چیزی بگو بریم دیگع
مامانی:خیل خوب میگم کیمیا جان ما میرفتیم دیگه مزاحمتون نمیشدیم
اقافرزاد:چه مزاحتمی بعدم خونه عمشع باید بمونید زشته
مامانی:بله درست میگید
من:فقط واسه من امرونهی کن خوب
مامانی:هیسسس زشته
که زنگ در زده شد
عمه چنان داد زد:هاکان هاکان ببین کیه
هاکان:مامان به گوش برادر زادت رحم کن حداقل
اخ قربون دهنت
که رفت و در وباز کرد و سروصدایی دونفر اومد
دختره:زنعمو کجایی که اتوسات گلتون اومد
یاد حرف.سارا و هنگامه افتادم زدم زیر خنده
آتوسا:اوووه اووه آراد مهمون دارن بیا برگردیم
عمه :نه بیا داخل عزیزم دختر فامیله
اقااا چشام افتاد کف پام این بشر اینجا
من و آراد:خونه فامیلمم ولم نمیکنی کنه
همه زدن زیر خنده
آتوسا:اااا پس ایسان ورورو تویی
من:عمه اش بله ایسان منم
هاکان:همو میشناسین
من:اوووف اصلا...
آراد:به خون هم تشنه ایم
من:تواین یه مورد دلم به دلت نورافکن کشیه
اقانشستیم داشتیم باهم حرف میزدیم
هاکان:میایین بازی اسم وفامیل
من:اره اره
برگه اورد اوووف دل درد گرفتم بس که این اتوسا و اراد دعواکردن
اسم حیون از ب مونده بودم نوشتم بق بقو(موسی کوتقی)منظورم بود
هاکان:اینه کفتره
من:نخیر بق بقویه
هاکان:خوب کفتره
من:حسابه من میگم بق بقو حرفم نباشه وگرنه به اسکودوش پاندایی میام براتا
اراد:حساب نیست
من:چراااا خیرم حسابه زر بزنی میزنمت
اقا اخرم بق بقورو حساب نکردن
منم قهرکردم پریدم روبرگه هاشونو خط خطی کردم بله من همچین ادمیم
اقاااا دیگه هوووف یکی از لباسایی اتوسارو برداشتم پوشیدم
من:مامانی یه چیزی بگو بریم دیگع
مامانی:خیل خوب میگم کیمیا جان ما میرفتیم دیگه مزاحمتون نمیشدیم
اقافرزاد:چه مزاحتمی بعدم خونه عمشع باید بمونید زشته
مامانی:بله درست میگید
من:فقط واسه من امرونهی کن خوب
مامانی:هیسسس زشته
که زنگ در زده شد
عمه چنان داد زد:هاکان هاکان ببین کیه
هاکان:مامان به گوش برادر زادت رحم کن حداقل
اخ قربون دهنت
که رفت و در وباز کرد و سروصدایی دونفر اومد
دختره:زنعمو کجایی که اتوسات گلتون اومد
یاد حرف.سارا و هنگامه افتادم زدم زیر خنده
آتوسا:اوووه اووه آراد مهمون دارن بیا برگردیم
عمه :نه بیا داخل عزیزم دختر فامیله
اقااا چشام افتاد کف پام این بشر اینجا
من و آراد:خونه فامیلمم ولم نمیکنی کنه
همه زدن زیر خنده
آتوسا:اااا پس ایسان ورورو تویی
من:عمه اش بله ایسان منم
هاکان:همو میشناسین
من:اوووف اصلا...
آراد:به خون هم تشنه ایم
من:تواین یه مورد دلم به دلت نورافکن کشیه
اقانشستیم داشتیم باهم حرف میزدیم
هاکان:میایین بازی اسم وفامیل
من:اره اره
برگه اورد اوووف دل درد گرفتم بس که این اتوسا و اراد دعواکردن
اسم حیون از ب مونده بودم نوشتم بق بقو(موسی کوتقی)منظورم بود
هاکان:اینه کفتره
من:نخیر بق بقویه
هاکان:خوب کفتره
من:حسابه من میگم بق بقو حرفم نباشه وگرنه به اسکودوش پاندایی میام براتا
اراد:حساب نیست
من:چراااا خیرم حسابه زر بزنی میزنمت
اقا اخرم بق بقورو حساب نکردن
منم قهرکردم پریدم روبرگه هاشونو خط خطی کردم بله من همچین ادمیم
۱.۶k
۳۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.