beautiful vampire ♥️ 🍷
beautiful vampire ♥️ 🍷
انچه گذشت
اوهوم(لبخند کیوت)
part ⁹
ادمین ویو
الان یعنی ما قرار میزاریم ؟
_اره تقریبا(دستش رو میبره پشت سرش و میخارونه)
(چند مین بعد)
_بهتره بریم داخل که بیشتر از یه کلاس رو غیبت نخوریم
اوهوم بریم
کوک ویو
نمیتونم بگم عاشقش شدم نه ولی بهش بی حس هم نیستم
هر وقت میبینمش قلبم تند تند میزنه تو دلم قند اب میشه
فردا(توجه امروز مدرسه تعطیله)
امروز میخوام ات رو ببرم به خونمون تا با خانواده من اشنا بشه پس رفتم دنبالش اما توی راه اقای جانگ و پسرش رو دیدم
اونا اولین کسایی بودن که متوجه حضور ما توی شهر اونا شدن پس ما با اونا یه قرار داد بستیم که نه ما نه اونا وارد محدوده هم نشیم و یه چیز دیگه اونا از ما متنفرن کلا با ما رابطه خوبی ندارن
رفتم دنبال ات و باهم رفتیم به خونه ما
من قبل از اوردن ات به اینجا ازشون خواسته بودم که باهاش خوب رفتار کنن چون ات اولین دختریه که انسانه و من اونو دوست دارم ودارم پیش خودم نگهش میدارم
رسیدیم جلوی خونه در زدم که اجوما درو باز کرد
اجوما:سلام خوش اومدید
_سلام ممنون اجوما
سلام از دیدنتون خوشحالم
اجوما: منم همینطور عزیزم
_اجوما پدر و مادرم کجان؟
اجوما: بالا هستن منتظر شما
_ممنون اجوما
با ات رفتیم طبقه بالا داخل پذیرایی که دیدم پدر و مادر و جونگ هی توی سالن نشستن و منتظر ما هستن
_سلام ما اومدیم
سلام
پدر:سلام خوش اومدید
مادر:سلام دختر قشنگم تو چقدر خوشگلی 🥰
ممنون شما لطف دارید😊
♧هی برید کنار زن داداشم رو ببینم
_جونگ هی زیاده روی نکن
(خجالت)
♧باشه حالا میبینید حرف من درس از اب در میاد خودم دیدم
_باشه حالا
_ات یادته گفته بودم برات سورپرایز دارم
اره
_میخوایم با خانواده ام بریم بیس بال بازی کنیم
واقعا مگه خون اشام ها هم بیسبال بازی میکنن؟(جمله اخر رو جوری گفت که فقط کوک بشنوه)
_هههه (خنده) اره
کی؟
_هفته دیگه
باشه بریم من که دوست دارم (اره جون عمت)
_بیا بریم یکم خونه رو بهت نشون بدم
×باشه
ات ویو
کوک گفت میخواد بریم تا خانواده اش رو ببینم پس باهم رفتیم اونجا
اونا خیلی مهربون بودن هم اجوما هم پدرش هم مادرش مخصوصا جونگ هی خیلی باهام خوب رفتار کردن
کوک یکم خونه رو بهم نشون داد بعد منو برد بالای درختی که از اونجا همه ی شهر معلوم بود
کوک اینجا خیلی قشنگه
_اره قبول دارم واسه همین اوردمت.....
انچه گذشت
اوهوم(لبخند کیوت)
part ⁹
ادمین ویو
الان یعنی ما قرار میزاریم ؟
_اره تقریبا(دستش رو میبره پشت سرش و میخارونه)
(چند مین بعد)
_بهتره بریم داخل که بیشتر از یه کلاس رو غیبت نخوریم
اوهوم بریم
کوک ویو
نمیتونم بگم عاشقش شدم نه ولی بهش بی حس هم نیستم
هر وقت میبینمش قلبم تند تند میزنه تو دلم قند اب میشه
فردا(توجه امروز مدرسه تعطیله)
امروز میخوام ات رو ببرم به خونمون تا با خانواده من اشنا بشه پس رفتم دنبالش اما توی راه اقای جانگ و پسرش رو دیدم
اونا اولین کسایی بودن که متوجه حضور ما توی شهر اونا شدن پس ما با اونا یه قرار داد بستیم که نه ما نه اونا وارد محدوده هم نشیم و یه چیز دیگه اونا از ما متنفرن کلا با ما رابطه خوبی ندارن
رفتم دنبال ات و باهم رفتیم به خونه ما
من قبل از اوردن ات به اینجا ازشون خواسته بودم که باهاش خوب رفتار کنن چون ات اولین دختریه که انسانه و من اونو دوست دارم ودارم پیش خودم نگهش میدارم
رسیدیم جلوی خونه در زدم که اجوما درو باز کرد
اجوما:سلام خوش اومدید
_سلام ممنون اجوما
سلام از دیدنتون خوشحالم
اجوما: منم همینطور عزیزم
_اجوما پدر و مادرم کجان؟
اجوما: بالا هستن منتظر شما
_ممنون اجوما
با ات رفتیم طبقه بالا داخل پذیرایی که دیدم پدر و مادر و جونگ هی توی سالن نشستن و منتظر ما هستن
_سلام ما اومدیم
سلام
پدر:سلام خوش اومدید
مادر:سلام دختر قشنگم تو چقدر خوشگلی 🥰
ممنون شما لطف دارید😊
♧هی برید کنار زن داداشم رو ببینم
_جونگ هی زیاده روی نکن
(خجالت)
♧باشه حالا میبینید حرف من درس از اب در میاد خودم دیدم
_باشه حالا
_ات یادته گفته بودم برات سورپرایز دارم
اره
_میخوایم با خانواده ام بریم بیس بال بازی کنیم
واقعا مگه خون اشام ها هم بیسبال بازی میکنن؟(جمله اخر رو جوری گفت که فقط کوک بشنوه)
_هههه (خنده) اره
کی؟
_هفته دیگه
باشه بریم من که دوست دارم (اره جون عمت)
_بیا بریم یکم خونه رو بهت نشون بدم
×باشه
ات ویو
کوک گفت میخواد بریم تا خانواده اش رو ببینم پس باهم رفتیم اونجا
اونا خیلی مهربون بودن هم اجوما هم پدرش هم مادرش مخصوصا جونگ هی خیلی باهام خوب رفتار کردن
کوک یکم خونه رو بهم نشون داد بعد منو برد بالای درختی که از اونجا همه ی شهر معلوم بود
کوک اینجا خیلی قشنگه
_اره قبول دارم واسه همین اوردمت.....
۴.۸k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.