پارت آخرینتکهقلبم

#پارت_۸۹ #آخرین_تکه_قلبم
رمان آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
نیاز:
بی اختیار رفتم توی پاساژ فردوسی.. بدجور دلم هوای کادو گرفتن براشو کرده بود.
میمون خوشگلی رو دیدم .. انقدر ملوس و ناز بود که دلم نیومد نگیرمش براش..
با چشمای سیاه و مظلومش زل زده بود بهم.
دلم ضعف براش..میذاشتش روبه روش جلوی شیشه ماشینش .
به حامد زنگ زدم .
_الو سلام
_سلام زنداداش
_چیشد ؟
_حله بیا تا ۱۰ دقیقه دیگه اینجاباش
_اوکی.
سریع اسنپ گرفتم و خودمو رسوندم بیمارستان .
پله ها رو دوتا دوتا رفتم.
با لبخند رفتم سمت مراقبت های ویژه.
از شیشه خواستم نگاش کنم که دیدم تخت خالیه..
زیر پام خالی شد.. سرم گیج رفت دستمو به دیوار گرفتم تا نیوفتم.
با وحشت رفتم سراغ اولین پرستاری که دیدم.
_ببخشید خانوم این آقایی که داخل این اتاق بودن کجان..
_من اطلاعی ندارم اما معمولا مریضای اینجا رو یا میبرن بخش یا میبرن سرد خونه.
دستام یخ زد .. تمام سالن رو دوییدم .
_امکان نداره نهههه خدا..
خدا خدا کردم .. با صلوات و مثه آدمای برق گرفته رفتم سمت دکترش.
تموم مدت آهنگ ترکی که از sera tokdemir بود تو ذهنم بود
_آقای دکتر
برگشت سمتم.
_بله؟
_نیما عقیلی که توبخش مراقبت های ویژه بود کجاس؟؟؟
لبخندی زد و گفت:
_آوردیمشون بخش.
باورم نمیشد..
_یعنی چی؟یعنی ..
_خداروشکر به هوش اومدن..
باورم نمیشد نفهمیدم دکتر کی رفت نفهمیدم کجام فقط حس میکردم توی هوام بین زمینو آسمون تو یه دنیای دیگه.. اونور ابرا..!
دویدم...به هر طرف که یارم باشه...قرارم باشه..!
بی قرارم باشه..!
دیدگاه ها (۸)

#پارت_۹۰ #آخرین_تکه_قلبم نیما:چشمامو باز کردم،سرم به شدت درد...

غمگین ات خواهند کرد!خیلی غمگین!و تو در آن لحظه، تنها چیزی که...

#پارت_۸۸ #آخرین_تکه_قلبم عرفان:یک دو سه حالا..آروم پریدم..لح...

#پارت_۸۷ #آخرین_تکه_قلبم سحر:احساس کردم نمی تونم چشمامو باز ...

دختری که آرزو داشت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط