Pt

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt²⁰"


آرا:_ ه...هیون من الان میام خونه خب؟! تروخدا در پشتی رو باز کن بیام تو...
هیون: اونی؟! چرا صدات میلرزه؟! چی شده؟! خوبیییی آرا؟!
نفس بریده بریده ای بیرون دادم و سعی کردم گریه نکنم.

آرا:_ خ..خوبم
و تماس رو قطع کردم... نمیخوام گریه هامو بشنوه نمیخوام کسی سوال پیچم کنه!
با بغض سرم رو به شیشه تکیه دادم و بی صدا اشک ریختم...

گوشی مدام تو دستم ویبره میرفت و نمیتونستم تماس های هیون رو جواب بدم.
فقط در جواب زنگ ها و پیام هاش براش نوشتم: "هیون کیف پولم رو بیار جلو در"
و گوشیم رو خاموش کردم.

وقتی ماشین توقف کرد هیون رو دیدم که نگران سمت ماشین اومد و در رو برام باز کرد.
هیون: +آرا؟! چیشدههه؟! کی اذیتت کرده؟!
پیاده شدم و با صدایی که گرفته بود و از گلوم بیرون نمیومد گفتم:_ پول راننده رو بدم!

کرایه رو حساب کردم که هیون کل من رو برانداز کرد و اخماش تو هم رفت.
هیون: +تروخدا آراا... چرا پا بر..هنه ای؟! چرا همچین شدی اونی؟! بگو چی شده بگو...
با پشت دست اشکام رو پاک کردم و نگاهی به دستام که سیاه شده بود انداختم.

آرا:_ خوبم ولی... (با بغض)
_من عاشقِ... عاشقِ..‌‌.
هیون: +عاشقه؟!
آرا:_ یه خلافکاااار شدممم (با هق‌هق)
هیون چشماش گرد شد و متعجب بهم خیره شد.

هیون: +چیییی؟!
اما وقتی حال بدم رو دید کمکم کرد وارد خونه بشم... دیگه سوال پیچم نکرد... وارد حموم شدم و نگاهی به صورتم کردم.
هینننن، تموم آرایشم پخش شده بود و چشمام قرمز بود!
دیدگاه ها (۱۱)

یک روز می‌فهمیم عزیز ترین افراد عمیق ترین زخم هارو روی قلبمو...

لذت بردن از زندگی تو حالتی که تو فکر خودکشی هستی واقعا کار د...

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁹"وقتی یکی از اون مرد ها به من رسید مثل وحش...

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁸"یک لحظه نگران شدم و یاد اون آقایون جلوی ر...

چرا حرف منو باور نمیکنی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط