اسلاید ها : لباس جیسو
اسلاید ها : لباس جیسو
عشق حقیقی قسمت ¹⁴
JISOO:
" از وقتی اومدین فقد دوتا دست لباس تنتون دیدم بریم برای شما ها لباس بخریم "
رفتن داخل جیسو لباس انتخاب کرد و داد بپوشن
" ن بد شده بده سونگ بپوشه ببینم چجوریه ؟"
" ب سونگ اومد برو درش بیار بده من سونگ "
و هی لباس بعدی و لباس بعد تا ⁵ دست لباس برای همشون جمع شد غیر جین
" آقای کیم ...!"
جین سرش تو گوشی بود و متوجه نمیشد چون کسی بهش توجهی نداشت
" آقای کیم سوکجین "
با صدای جیسو ب خودش اومد
" بله ... بله ... تویی... تو چرا هنوز منو اینطوری صدا میکنی "
JISOO :
"عادت کردم ... حالا فعلا ول کن برو اتاق پرو برات لباس انتخاب کردم "
JIN:
"نمیخاد لباس دارم ..."
JISOO:
"میری یا ببرمت ؟"
JIN:
"عایشششش...میرم میرم... "
جیسو برای جین هم چند دست لباس انتخاب کرد وقتی همه لباس ها انتخاب شدن جیسو خودش اونها رو حساب کرد بعدش رفتن براس سوها لباس گرفتن و رفتن اکسسوری فروشی همه باهم ب گفته یونها گردنبند ست باهم گرفتن و چون هفت تا گردنبند بود یکی هم برای آلیا برداشتن بعدش رفتن باهم شام خوردن و رفتن هتل همه خسته بودن از بس گشته بودن همه رفتن تو اتاق هاشون و با همون لباسها از خستگی خوابیدن
>فردا صبح ساعت ⁶:⁰⁰ برای برگشتن ب سئول <
بلند شدم سوها رو بلند کردم و باهم صبحانه خوردیم امروز قرار بود برگردیم چمدونم رو بستم و لباس های سوها رو هم توش گذاشتم خودم و سوها آماده شدم چمدون رو برداشتم کیفم رو برداشتم چک کردم چیزی رو جا نذاریم سویچ رو برداشتم لیست افرادی ک اومده بودن رو برداشتم و رفتم تو لابی هتل پایین همه منتظر بودن اول از همه لیست افراد رو چک کردم همه سوار اتوبوس شدن بعدش هم وقت خداحافظی با یونها، سونگ، سوجین و یوجین بود
" خب ... خدافظ...چیز دیگه ای ندارم بگم ..."
YONHI:
" راستش ما داریم ... هر چهار نفرمون بهتره بگم هر پنج نفرمون خیلی دلمون برات تنگ شده بود از اینکه دیدیدیمت خیلی ذوق کردیم شاید اون موقع نشون ندادیم ولی خیلی ذوق کردیم و خوشحالیم ک زنده ای و ما چهار نفر خیلی خوشحال شدیم ک حتی ب اندازه دو روز باهات وقت گذروندیم ... از این دوروز ی شماره از نوناموم نصیب ما نمیشه ؟ "
JISOO:
" زبون بازی بلدی ... بیا شمارم [ کارت تجاریش رو ب هر چهار تا برادرش میده ] هر وقت زنگ بزنید جواب میدم "
JIN :
" راستش منم اول ک فهمیدم تو شک بدی بودم چون واقعا نمیدونستم ک چی کار کنم و یونها راست میگه دلمون برات تنگ شده بود "
JISOO :
" باشه باشه بسه فهمیدم ... "
جیسو تک تکشون رو بغل کرد و خداحافظی کرد ازشون جین فکر کرد جیسو میخاد بغلش کنه ازش خداحافظی کنه
" احیانن تو ک انتظار نداری بغلت کنم ما قراره هر روز هم دیگه رو ببینیم هاااا ... زود تر حرکت کن اگه زود برسیم باید بریم شرکت احمق "
عشق حقیقی قسمت ¹⁴
JISOO:
" از وقتی اومدین فقد دوتا دست لباس تنتون دیدم بریم برای شما ها لباس بخریم "
رفتن داخل جیسو لباس انتخاب کرد و داد بپوشن
" ن بد شده بده سونگ بپوشه ببینم چجوریه ؟"
" ب سونگ اومد برو درش بیار بده من سونگ "
و هی لباس بعدی و لباس بعد تا ⁵ دست لباس برای همشون جمع شد غیر جین
" آقای کیم ...!"
جین سرش تو گوشی بود و متوجه نمیشد چون کسی بهش توجهی نداشت
" آقای کیم سوکجین "
با صدای جیسو ب خودش اومد
" بله ... بله ... تویی... تو چرا هنوز منو اینطوری صدا میکنی "
JISOO :
"عادت کردم ... حالا فعلا ول کن برو اتاق پرو برات لباس انتخاب کردم "
JIN:
"نمیخاد لباس دارم ..."
JISOO:
"میری یا ببرمت ؟"
JIN:
"عایشششش...میرم میرم... "
جیسو برای جین هم چند دست لباس انتخاب کرد وقتی همه لباس ها انتخاب شدن جیسو خودش اونها رو حساب کرد بعدش رفتن براس سوها لباس گرفتن و رفتن اکسسوری فروشی همه باهم ب گفته یونها گردنبند ست باهم گرفتن و چون هفت تا گردنبند بود یکی هم برای آلیا برداشتن بعدش رفتن باهم شام خوردن و رفتن هتل همه خسته بودن از بس گشته بودن همه رفتن تو اتاق هاشون و با همون لباسها از خستگی خوابیدن
>فردا صبح ساعت ⁶:⁰⁰ برای برگشتن ب سئول <
بلند شدم سوها رو بلند کردم و باهم صبحانه خوردیم امروز قرار بود برگردیم چمدونم رو بستم و لباس های سوها رو هم توش گذاشتم خودم و سوها آماده شدم چمدون رو برداشتم کیفم رو برداشتم چک کردم چیزی رو جا نذاریم سویچ رو برداشتم لیست افرادی ک اومده بودن رو برداشتم و رفتم تو لابی هتل پایین همه منتظر بودن اول از همه لیست افراد رو چک کردم همه سوار اتوبوس شدن بعدش هم وقت خداحافظی با یونها، سونگ، سوجین و یوجین بود
" خب ... خدافظ...چیز دیگه ای ندارم بگم ..."
YONHI:
" راستش ما داریم ... هر چهار نفرمون بهتره بگم هر پنج نفرمون خیلی دلمون برات تنگ شده بود از اینکه دیدیدیمت خیلی ذوق کردیم شاید اون موقع نشون ندادیم ولی خیلی ذوق کردیم و خوشحالیم ک زنده ای و ما چهار نفر خیلی خوشحال شدیم ک حتی ب اندازه دو روز باهات وقت گذروندیم ... از این دوروز ی شماره از نوناموم نصیب ما نمیشه ؟ "
JISOO:
" زبون بازی بلدی ... بیا شمارم [ کارت تجاریش رو ب هر چهار تا برادرش میده ] هر وقت زنگ بزنید جواب میدم "
JIN :
" راستش منم اول ک فهمیدم تو شک بدی بودم چون واقعا نمیدونستم ک چی کار کنم و یونها راست میگه دلمون برات تنگ شده بود "
JISOO :
" باشه باشه بسه فهمیدم ... "
جیسو تک تکشون رو بغل کرد و خداحافظی کرد ازشون جین فکر کرد جیسو میخاد بغلش کنه ازش خداحافظی کنه
" احیانن تو ک انتظار نداری بغلت کنم ما قراره هر روز هم دیگه رو ببینیم هاااا ... زود تر حرکت کن اگه زود برسیم باید بریم شرکت احمق "
۳.۶k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.