پارت 126 : قلبم خیلی درد میکرد .
پارت 126 : قلبم خیلی درد میکرد .
به جلو نگا کردم . بادی خورد و موهام رفتن عقب و اشک هایی که روی صورتم بود سرد شدن .
خیلی عوضی هستین . من چع گناهی کردم .
با دست راستم اشکام و پاک کردم . دیگه اخر خطع من دیگه نمیتونم .
یک قدم به سمت جلو برداشتم و قدم بعدی روی هوا بود پام .
دوتا دست محکم ساقه دستام رو گرفت و منو برد عقب و توی بغل خودش .
از زور دستاش متوجه شدم جانگ کوکه .
وقتی برگشتم و نگاش کردم ......... اون یک غریبه بود گفت : خانم حالتون خوبه .... کمکتون کنم داد زدم و گفتم : به من دستت ننننزززنننن ووللللمم کننن .
سریع رفتم خونه . درو باز کردم . انیکا اومد جلو و گفت : نایکا کجا بودی این وقت شب؟؟؟؟؟؟؟؟ جواب ندادم .
قلبم مثل سنگ بود که پوکید از هم .
انیکا : نایکا بگو چیشده ؟؟؟؟ با صدای گریه وحشتناک و دیوانه وار گفتم : ولللممم کننننن .
رفتم تو اتاق . کلی گریه کردم . چرا چرا من .....
( انیکا )
خشکم زده بود .
چرا دوباره دیونه شد . گوشیم زنگ خورد . نامجون بود گفتم : س سلام ن نایکا اومد خونه ن نگران نباشید نامجون : صدات میلرزه ...... اتفاقی افتاد من : آ آره نایکا خیلی حالش ب ب بده .
دو روز بعد
( خودم )
ساعت هشت شبه . امشب تولد جانگ کوکه .
یک لباس خاکستری کم رنگ با هاله های سفید استین بلند دکمه دار که مچ استین هاش قرمز بود پوشیدم با یک شلوار سیاه رفتم سمت خونشون
( نامجون )
امشب تولد جانگ کوک بود و میخواستیم سوپرایزش کنیم . نایکا رو دعوت کردیم ولی رد کرد .
بچه ها بیرون بودن که کیک رو بخرن . منو جین و جانگ کوک تو خونه بودیم .
جانگ کوک یادش نبود تولدش رو .
زنگ خونه خورد . چقدر سریع رسیدن .
درو باز کردم .
جاان!
نایکا ....
( خودم )
چشم چپم کامل قرمز شده بود . به جانگ کوک که پشت میز دقیقا جلوم بود نشسته بود .
پاشد و سلام کرد . نایکا اروم باش باید اروم حرف بزنی گفتم : ببین خوب گوش کن دارم جدی میگم پاتو از زندگی من بکش بیرون مجبوری منو فراموش کنی منم توی ..... رو فراموش میکنم .
از الان دیگه قرار نیست همو ببینیم و باهم حرف بزنیم . همه چی تموم شد دیگه ما هیچ رابطه ای نداریم ... گند زدی به همه چیز حالا هم برو بیرون از زندگیم . اشک هاش ریخت . نامجون : نایکا چی داری میگی من : این خواب نیست یک واقعیته باید بفهمی جین : نایکا بس کن چی میگی حالت خوبه ؟؟؟؟؟ من : اینو خوب تو گوشت کن .......دختری که قراره در اینده تو این خونه راه بره ...... .
اشکام ریخت و گفتم : دختر بودنشو ازش نگیر .
رفتم عقب و از اون خونه کثافت زدم بیرون .
( جانگ کوک )
این یک کابوسه امکان نداره .
رو صندلی نشستم و شروع کردم به گریه کردن . خدداا قرار بود ازم نگیریش تنها کسی که داشتم .
( جین )
زنگ درو زدن درو باز کردم که گفتن : تولدت مبا..... .
دیدن که چقدر دردناک داره گریه میکنه . نایکا چیکار کردی .
به جلو نگا کردم . بادی خورد و موهام رفتن عقب و اشک هایی که روی صورتم بود سرد شدن .
خیلی عوضی هستین . من چع گناهی کردم .
با دست راستم اشکام و پاک کردم . دیگه اخر خطع من دیگه نمیتونم .
یک قدم به سمت جلو برداشتم و قدم بعدی روی هوا بود پام .
دوتا دست محکم ساقه دستام رو گرفت و منو برد عقب و توی بغل خودش .
از زور دستاش متوجه شدم جانگ کوکه .
وقتی برگشتم و نگاش کردم ......... اون یک غریبه بود گفت : خانم حالتون خوبه .... کمکتون کنم داد زدم و گفتم : به من دستت ننننزززنننن ووللللمم کننن .
سریع رفتم خونه . درو باز کردم . انیکا اومد جلو و گفت : نایکا کجا بودی این وقت شب؟؟؟؟؟؟؟؟ جواب ندادم .
قلبم مثل سنگ بود که پوکید از هم .
انیکا : نایکا بگو چیشده ؟؟؟؟ با صدای گریه وحشتناک و دیوانه وار گفتم : ولللممم کننننن .
رفتم تو اتاق . کلی گریه کردم . چرا چرا من .....
( انیکا )
خشکم زده بود .
چرا دوباره دیونه شد . گوشیم زنگ خورد . نامجون بود گفتم : س سلام ن نایکا اومد خونه ن نگران نباشید نامجون : صدات میلرزه ...... اتفاقی افتاد من : آ آره نایکا خیلی حالش ب ب بده .
دو روز بعد
( خودم )
ساعت هشت شبه . امشب تولد جانگ کوکه .
یک لباس خاکستری کم رنگ با هاله های سفید استین بلند دکمه دار که مچ استین هاش قرمز بود پوشیدم با یک شلوار سیاه رفتم سمت خونشون
( نامجون )
امشب تولد جانگ کوک بود و میخواستیم سوپرایزش کنیم . نایکا رو دعوت کردیم ولی رد کرد .
بچه ها بیرون بودن که کیک رو بخرن . منو جین و جانگ کوک تو خونه بودیم .
جانگ کوک یادش نبود تولدش رو .
زنگ خونه خورد . چقدر سریع رسیدن .
درو باز کردم .
جاان!
نایکا ....
( خودم )
چشم چپم کامل قرمز شده بود . به جانگ کوک که پشت میز دقیقا جلوم بود نشسته بود .
پاشد و سلام کرد . نایکا اروم باش باید اروم حرف بزنی گفتم : ببین خوب گوش کن دارم جدی میگم پاتو از زندگی من بکش بیرون مجبوری منو فراموش کنی منم توی ..... رو فراموش میکنم .
از الان دیگه قرار نیست همو ببینیم و باهم حرف بزنیم . همه چی تموم شد دیگه ما هیچ رابطه ای نداریم ... گند زدی به همه چیز حالا هم برو بیرون از زندگیم . اشک هاش ریخت . نامجون : نایکا چی داری میگی من : این خواب نیست یک واقعیته باید بفهمی جین : نایکا بس کن چی میگی حالت خوبه ؟؟؟؟؟ من : اینو خوب تو گوشت کن .......دختری که قراره در اینده تو این خونه راه بره ...... .
اشکام ریخت و گفتم : دختر بودنشو ازش نگیر .
رفتم عقب و از اون خونه کثافت زدم بیرون .
( جانگ کوک )
این یک کابوسه امکان نداره .
رو صندلی نشستم و شروع کردم به گریه کردن . خدداا قرار بود ازم نگیریش تنها کسی که داشتم .
( جین )
زنگ درو زدن درو باز کردم که گفتن : تولدت مبا..... .
دیدن که چقدر دردناک داره گریه میکنه . نایکا چیکار کردی .
۸۹.۶k
۰۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.