پارت ۵ ...
فیک ویمینکوک (عشق ممنوعه)
تهیونگ :
ساعت نزدیک ۲ صب اینا بود که اومدن و یه پسر که جثه ی کوچیکی داشت رو تو بغلشون آوردن داشت ازش خون میچکید فوری رفتم و گفتم چی شده؟
صورتش معلوم نبود ولی کل لباس سفیدش قرمز شده بود گذاشتمش رو تخت و گفتم دکتروف صدا کنن وقتی صورتشو دیدم بدنم یخ کرد امکان نداره ! جیمین ؟ جیمین داداش منه؟ وقتی ماه گرفتگی روی بازوش رو دیدم مطمئن شدم .
دکتر اومد و دستشو بست .
تهیونگ : کی بهوش میاد؟
دکتر : خب راستش معلوم نیست .
تهیونگ : ینی چی ؟؟!
دکتر : خب ، خیلی خون ازشون رفته اصلا مشخص نیست که دوباره بهوش بیاد یا نه .
تهیونگ : اوهوم ، ممنون .
به زور خودمو نگه داشته بودم که حالم بد نشه وقتی دکتر رفت نشستم رو تخت و موهاشو زدم کنار . هوف تقصیر منه اگه زود تر پیدات میکردم اون بلا ها رو توی مدرسه سرت نمیآوردم .
کوک : شنیدم تهیونگ داداششو پیدا کرده سریع رفتم خونش و رفتم اتاقش دیدم نشسته یه گوشه و تو گوشیه .
کوک : هوی ، چیکار میکنی؟ چرا غمبرک زدی؟
تهیونگ : جیمین ،
کوک : جیمین چی ؟
تهیونگ : داداشم همون جیمینه !
کوک : ها ؟ چی ؟ چرا ؟ کجا ؟ برا چی؟ چجوری؟ اصلا نمیشه من از بچه گیر میشناسمش با اون تا احمق زندگی میکنه فیلیکس و الکس .
تهیونگ : بعد از تصادف جیمین رو بردن به پرورشگاه و اون دوتا به سرپرستی گرفتنش و منم تو یه پرورشگاه دیگه بودم و از اونجا فرار کردم .
کوک : خب چرا خوابیده ؟ بیدارش نمیکنی؟
تهیونگ : بیهوشه
کوک : چرا
تهیونگ : چون رگشو زده
کوک : تهیونگ! از تو بعید بود تو گفتی رگشو بزنه!
تهیونگ : احمق وقتی که رگشو زده بود پیداش کردن .
کوک : اهااا خب زود تر میگفتی حالا خوب میشه ؟
تهیونگ : نمیدونم
کوک : راستش تهیونک تو واقعا عاشق اون نیستی تو فقط دوست داری باهاش سک.س کنی .
تهیونگ : اوهوم .
کوک : خب ؟
تهیونگ : درسته ولی بازم حس بدیه که باعث بشی کسی رگشو بزنه .
کوک : تو اینهمه آدم کشتی
...
تهیونگ :
ساعت نزدیک ۲ صب اینا بود که اومدن و یه پسر که جثه ی کوچیکی داشت رو تو بغلشون آوردن داشت ازش خون میچکید فوری رفتم و گفتم چی شده؟
صورتش معلوم نبود ولی کل لباس سفیدش قرمز شده بود گذاشتمش رو تخت و گفتم دکتروف صدا کنن وقتی صورتشو دیدم بدنم یخ کرد امکان نداره ! جیمین ؟ جیمین داداش منه؟ وقتی ماه گرفتگی روی بازوش رو دیدم مطمئن شدم .
دکتر اومد و دستشو بست .
تهیونگ : کی بهوش میاد؟
دکتر : خب راستش معلوم نیست .
تهیونگ : ینی چی ؟؟!
دکتر : خب ، خیلی خون ازشون رفته اصلا مشخص نیست که دوباره بهوش بیاد یا نه .
تهیونگ : اوهوم ، ممنون .
به زور خودمو نگه داشته بودم که حالم بد نشه وقتی دکتر رفت نشستم رو تخت و موهاشو زدم کنار . هوف تقصیر منه اگه زود تر پیدات میکردم اون بلا ها رو توی مدرسه سرت نمیآوردم .
کوک : شنیدم تهیونگ داداششو پیدا کرده سریع رفتم خونش و رفتم اتاقش دیدم نشسته یه گوشه و تو گوشیه .
کوک : هوی ، چیکار میکنی؟ چرا غمبرک زدی؟
تهیونگ : جیمین ،
کوک : جیمین چی ؟
تهیونگ : داداشم همون جیمینه !
کوک : ها ؟ چی ؟ چرا ؟ کجا ؟ برا چی؟ چجوری؟ اصلا نمیشه من از بچه گیر میشناسمش با اون تا احمق زندگی میکنه فیلیکس و الکس .
تهیونگ : بعد از تصادف جیمین رو بردن به پرورشگاه و اون دوتا به سرپرستی گرفتنش و منم تو یه پرورشگاه دیگه بودم و از اونجا فرار کردم .
کوک : خب چرا خوابیده ؟ بیدارش نمیکنی؟
تهیونگ : بیهوشه
کوک : چرا
تهیونگ : چون رگشو زده
کوک : تهیونگ! از تو بعید بود تو گفتی رگشو بزنه!
تهیونگ : احمق وقتی که رگشو زده بود پیداش کردن .
کوک : اهااا خب زود تر میگفتی حالا خوب میشه ؟
تهیونگ : نمیدونم
کوک : راستش تهیونک تو واقعا عاشق اون نیستی تو فقط دوست داری باهاش سک.س کنی .
تهیونگ : اوهوم .
کوک : خب ؟
تهیونگ : درسته ولی بازم حس بدیه که باعث بشی کسی رگشو بزنه .
کوک : تو اینهمه آدم کشتی
...
۱۰.۲k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.