ادامه پارت ۴...
فیک ویمینکوک (عشق ممنوعه)
هیونگ : دفعه بعدی به این زودی ولت نمیکنم !
جیمین : تهیونگ رفت منم نشستم اونجا چرا آنقدر احمقم که نتونستم کاری بکنم ؟
هرچی هم باشه الان باید برم سر کلاس اگه دوباره دیر کنم همون بلای دیشب سرم میاد .
جیمین: رفتم تو کلاس معلم هم دقیقا همون لحظه اومد لبم میلی میسوخت و گردنم درد میکرد .
کوک رو میز اونطرفم میشست بهتر بگم من وسط کوک و تهیونگ بودم .برگشت و نگاهم کرد وقتی گردنم رو دید یه پوزخند صدا دار زد که همه کلاس برگشتن سمتش . لباسمو طوری درست کردم که کردنم معلوم نشه .
تو فکر بودم که یه چیزی رو پام حس کردم ، اره دست تهیونگ بود بهش نگاه کردم ولی توجهی نکرد .
تهیونگ: من هیچ علاقه ای به جیمین ندارم من عاشق کس دیگه هستم ولی اذیت کردن این احمق کیفش بیشتره .
دو هفته بعد :
جیمین : دوهفته گذشته و هر روز از روز قبلیش بدتر میشه و جونکوک و تهیونک اذیتم میکنن خسته شدم واقعا دلم میخواد به زندگیم پایان بدم .
یه لباس پوشیدم و رفتم بیرون داشت بارون میومد بدون چتر رفتم و نشستم کنار یه خیابون خیلی خلوت بود بارون هم شدید بود یه تیغ برداشتم و...
جیمین : خب مثل اینکه اینجا اهر کار کنه مهم نیست شاید تو زندگی بعدی بتونم خوشحال باشم .
لباس جیمین 👇🏻

لباس تهیونگ 👇🏻

تهیونگ : ینی داری میگی پیداش کردین ؟
_ ب..ب...بله قربان
تهیونگ :پس چرا منتظری؟!
_ خب ببینید ما مطمئن نیستم همه مشخصات همونی هستن که شما گفته بودید و فقط ماه گرفتگی میمونه .(داداش ناتنی تهیونگ روی بازوی چپش یه ماه گرفتگی به شکل قلب داره)
تهیونگ : برین و کسی که میگین رو بیارین خودم چک میکنم وای به حالتون اگه پیداش نکنین .
ینی کی میتونه باشه هنوزم به همون خوشگلی بچگیاش هست؟ همون قدر کیوت ، جذاب و دوست داشتنی؟
جیمین : رگمو زدم و کل لباسام شد خون قبل از این که بیهوش بشم چند نفر اومدن و من رو گذاشتن توی یه ماشین ولی چون خون ازم رفته بود دیگه چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم . وقتی به هوش اومدم دیدم....
هیونگ : دفعه بعدی به این زودی ولت نمیکنم !
جیمین : تهیونگ رفت منم نشستم اونجا چرا آنقدر احمقم که نتونستم کاری بکنم ؟
هرچی هم باشه الان باید برم سر کلاس اگه دوباره دیر کنم همون بلای دیشب سرم میاد .
جیمین: رفتم تو کلاس معلم هم دقیقا همون لحظه اومد لبم میلی میسوخت و گردنم درد میکرد .
کوک رو میز اونطرفم میشست بهتر بگم من وسط کوک و تهیونگ بودم .برگشت و نگاهم کرد وقتی گردنم رو دید یه پوزخند صدا دار زد که همه کلاس برگشتن سمتش . لباسمو طوری درست کردم که کردنم معلوم نشه .
تو فکر بودم که یه چیزی رو پام حس کردم ، اره دست تهیونگ بود بهش نگاه کردم ولی توجهی نکرد .
تهیونگ: من هیچ علاقه ای به جیمین ندارم من عاشق کس دیگه هستم ولی اذیت کردن این احمق کیفش بیشتره .
دو هفته بعد :
جیمین : دوهفته گذشته و هر روز از روز قبلیش بدتر میشه و جونکوک و تهیونک اذیتم میکنن خسته شدم واقعا دلم میخواد به زندگیم پایان بدم .
یه لباس پوشیدم و رفتم بیرون داشت بارون میومد بدون چتر رفتم و نشستم کنار یه خیابون خیلی خلوت بود بارون هم شدید بود یه تیغ برداشتم و...
جیمین : خب مثل اینکه اینجا اهر کار کنه مهم نیست شاید تو زندگی بعدی بتونم خوشحال باشم .
لباس جیمین 👇🏻

لباس تهیونگ 👇🏻

تهیونگ : ینی داری میگی پیداش کردین ؟
_ ب..ب...بله قربان
تهیونگ :پس چرا منتظری؟!
_ خب ببینید ما مطمئن نیستم همه مشخصات همونی هستن که شما گفته بودید و فقط ماه گرفتگی میمونه .(داداش ناتنی تهیونگ روی بازوی چپش یه ماه گرفتگی به شکل قلب داره)
تهیونگ : برین و کسی که میگین رو بیارین خودم چک میکنم وای به حالتون اگه پیداش نکنین .
ینی کی میتونه باشه هنوزم به همون خوشگلی بچگیاش هست؟ همون قدر کیوت ، جذاب و دوست داشتنی؟
جیمین : رگمو زدم و کل لباسام شد خون قبل از این که بیهوش بشم چند نفر اومدن و من رو گذاشتن توی یه ماشین ولی چون خون ازم رفته بود دیگه چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم . وقتی به هوش اومدم دیدم....
۵.۵k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.