پارت ۶...
فیکی ویمینکوک (عشق ممنوعه)
تهیونگ : جیمین چته ! همین الان بس کن
کوک : بگم دکتر بیاد ؟
تهیونگ : اره بگو بیاد فقط زود باش .
کوک : اوک
دکتر : بهشون آرام بخش زدم چند دقیقه دیگه اوکی میشه
تهیونگ : ممنون میتونید برین .
کوک : چرا اینجوری کرد؟
تهیونگ : نمیدونم اون یارو فیلیکس که میگی رو میشناسی؟
کوک : اره آدرس خونشون رو هم داشتم قبلاً ولی الان ندارم دیگه .
تهیونگ : ببین چه عوضی هایی هستن که سراغ جیمین رو هم نگرفتم .
کوک : اوهوم ، نظرته بخوابیم ؟
تهیونگ : اوکی بابا
۴ صب :
جیمین : بلند شدم حس کردم تو بغل یکی ام خواستم بلند بشم که بیشتر منو کشید تو بغل خودش برگشتم سمتش دیدم تهیونگه خواستم خودمو بکشم بیرون که نذاشت و گفت....
تهیونگ : نترسکاریت ندارم .
جیمین : از اونجایی که خواب آلود بودم گرفتم و خوابیدم صب که بیدار شدم کسی نبود از اتاق رفتم بیرون هنوزم همون لباسای تنک بود و همش خونی بود تازه یادم افتاد چی به چیه .
تهیونگ : دیدم جیمین اومد پایین . کلا یادم رفت بهش لباس بدم تا عوض کنه رفتم دستشو کشیدم دوباره بردمش بالا و یه لباس بهش دادم تا عوض کنه .
جیمین : نه نه لباس نمیخواد الان میرم خونه خودمون و لباسم رو عوض میکنم .
تهیونگ : وقتی میگم عوض کن ینی عوض کن بدون هیچ حرفی .
جیمین : خب باشه فقط میشه بری بیرون تا عوض کنم ؟
تهیونگ : مثل اینکه یادت رفته قبلاً همه ی بدنت رو دیدم .
جیمین : لازم بود یاد آوری کنی ؟ و اینکه اون موقع مست بودی و هیچی یادت نمیاد !
تهیونگ : اومدم بیرون تا لباسشو عوض کنه و بعد یه غذا سفارش دادن و کوک هم اومد . جیمین هم بعد از چند دقیقه اومد باورم نمیشه لباس اندازه ی اندازش بود واقعا ریزه میزس .
تهیونگ : جیمین چته ! همین الان بس کن
کوک : بگم دکتر بیاد ؟
تهیونگ : اره بگو بیاد فقط زود باش .
کوک : اوک
دکتر : بهشون آرام بخش زدم چند دقیقه دیگه اوکی میشه
تهیونگ : ممنون میتونید برین .
کوک : چرا اینجوری کرد؟
تهیونگ : نمیدونم اون یارو فیلیکس که میگی رو میشناسی؟
کوک : اره آدرس خونشون رو هم داشتم قبلاً ولی الان ندارم دیگه .
تهیونگ : ببین چه عوضی هایی هستن که سراغ جیمین رو هم نگرفتم .
کوک : اوهوم ، نظرته بخوابیم ؟
تهیونگ : اوکی بابا
۴ صب :
جیمین : بلند شدم حس کردم تو بغل یکی ام خواستم بلند بشم که بیشتر منو کشید تو بغل خودش برگشتم سمتش دیدم تهیونگه خواستم خودمو بکشم بیرون که نذاشت و گفت....
تهیونگ : نترسکاریت ندارم .
جیمین : از اونجایی که خواب آلود بودم گرفتم و خوابیدم صب که بیدار شدم کسی نبود از اتاق رفتم بیرون هنوزم همون لباسای تنک بود و همش خونی بود تازه یادم افتاد چی به چیه .
تهیونگ : دیدم جیمین اومد پایین . کلا یادم رفت بهش لباس بدم تا عوض کنه رفتم دستشو کشیدم دوباره بردمش بالا و یه لباس بهش دادم تا عوض کنه .
جیمین : نه نه لباس نمیخواد الان میرم خونه خودمون و لباسم رو عوض میکنم .
تهیونگ : وقتی میگم عوض کن ینی عوض کن بدون هیچ حرفی .
جیمین : خب باشه فقط میشه بری بیرون تا عوض کنم ؟
تهیونگ : مثل اینکه یادت رفته قبلاً همه ی بدنت رو دیدم .
جیمین : لازم بود یاد آوری کنی ؟ و اینکه اون موقع مست بودی و هیچی یادت نمیاد !
تهیونگ : اومدم بیرون تا لباسشو عوض کنه و بعد یه غذا سفارش دادن و کوک هم اومد . جیمین هم بعد از چند دقیقه اومد باورم نمیشه لباس اندازه ی اندازش بود واقعا ریزه میزس .
۵.۷k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.