𝐹𝓇𝑜𝓂 𝒽𝒶𝓉𝑒 𝓉𝑜 𝒻𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅

𝐹𝓇𝑜𝓂 𝒽𝒶𝓉𝑒 𝓉𝑜 𝒻𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅
Part:12
محکم پرتش کردم تو اتاق آخی از دهنش بیرون امد ولی اهمیت ندادم
کمد توی اتاق نگاهی کردم و به سمتش حرکت کردم یک شلاق نازک
در آوردم و به سمتش رفتم آروم عقب عقب می رفت صندلی از انور رو اوردم و اون رو روش گذاشتم دستاشم بستم لباسشو ج.ر دادم
کوک:بشمار تا ۲۰۰ اگه ساکت شدی از اول
شروع کردم به ضربه زدن رو بدنش و اون میشمورد تا ۱۹۷ رسید و ساکت شد
کوک:از اول
صدای هق هق هاش کل اتاق رو پر کرده بود بدن سفیدش الان پر خون بود و زخم های عمیقی روش به وجود آمده بود
بعد ۲۰۰ تا ضربه شلاق پرت کردم یه گوشه پوزخندی زدم
کوک:هنوز ادامه داره کوچولو
کاتر رو برداشتم و شروع کردم رو بدنش زخم ایجاد کردن
بعد ربع ساعت دست از کارم برداشتم و از اتاق رفتم بیرون
اجوما رو صدا زدم
اجوما:بله
کوک:تو اتاق کارم نرو به ا/ت غذایی نده تا شب
اجوما:چشم
از خونه زدم بیرون و به سمت مخفی گاهمون رفتم
تا ببینم کارا چطور پیش میره
کوک:کارا چطوره
....:همچی خوب پیش رفت اسلحه ها به دستمون رسید
کوک:سه هزار تان؟
......:بله همشون سالمن
کوک:خوبه
.....:قربان
کوک:بله
.....:مادر بزرگتون بین مافیاها جشن گذاشته
کوک:واسه کی؟
.....: واسه..............