ماشین زمان...
ماشین زمان...
پارت سوم
_______
ویو ا.ت
لب برکه نشسته بود ...تمام فکرش درگیر بود ...اون ماشین زمان کار کرد؟!...الان اومد اینجا...اینجا کجاست؟!....امپراطورش کیه؟؟...چجوری از اینجا بره ...تو افکارش بود که سایه یه نفر رو بالا سرش حس کرد ...برگشت که با یه مرد که لباس اشراف زاده ای مشکی تنش بود مواجه شد
_اینجا چیکار میکنی ؟!
(تمام حرف های یونگی رو بی حس تصور کنید)
همین کم مونده به این جواب بدم
ات:به تو چه ...بهتر من این سوال رو بپرسم ...تو اینجا چه غلطی میکنی ؟!
_چ،چی؟!... هه...قبلا بهتر باهام حرف میزدی
از روی زمین بلند شد دامنش رو یه تکونی داد
ات:اون قبلا بود....در ضمن الان میخوام اینجوری حرف بزنم مشکلیه؟!
از کنارش رد شد روی پلی که جین وایستاده بود رفت
#چیشد بانو بریم ؟!
ات:بریم ...مردم رد دادن فکر کرده کی هست که داره بهم دستور میده (آروم)
#چیزی شده؟؟
ات:نه نه ... ببینم قبل از اینکه محافظم باشی هم با من رابطه داشتی ؟!
#اره ...یعنی درواقع به خاطر همون رابطه شدم محافظت
ات:یعنی چی؟؟
#خب ...من و شما دوست های صمیمی بودیم از خیلی وقت پیش ...بعد از فوت پدرت و ملکه شدن تو ...وزیر فعلی یه محافظ برای تو میخواست و تو من رو معرفی کردی ...برای همین باهم خیلی راحت بودیم ...
به قصر رسیدن ...
ات:ببینم من الان باید چیکار کنم یعنی...همش باید یا تو اقامتگاهم باشم یا اینور و اونور بچرخم ؟!
#قبلا که اینجوری بود...ولی الان ...بانوی من این رو به عنوان یه دوست میگم مقام و جایگاه شما نزد امپراطور هیچ ارزشی نداره...بهتر نیست خودتون رو بالا بکشید ؟!...شما همین الانشم طرفدار های خاندان خودتون رو دارید ...هرچند این طرفدار ها دارن میرم به سمت جناح جنوب ولی ...باید حقتون رو بگیرید ...
ات:حق؟!...
وارد اتاق شد و نشست...جین راست میگفت ...این که اینجا هست ...تو این مخمصه گیر کرده چه بهتر حق اون ملکه بدبخت رو بگیره ...معلوم نیست چه ملکه ساکتی بوده که سه سال گذشته هنوز نتوانسته اون امپراطور رو به دست بیاره؟؟...خدایا ...آنقدر آدم بی دست و پا ... از اتاق اومد بیرون
@بانو چوی:بانوی من چیزی شده؟!
ات:میخوام با محافظ کیم از قصر برم بیرون ...لباس هام رو بیارید
@اما بانوی من
ات؛وایی بانو چوی...برید. دیگه ....
لباس هاش رو عوض کرد و یه لباس دانگویی خوشگل پوشید و تو قصر به سمت دروازه خروجی حرکت کرد
#بانوی من امپراطور
ا.ت با این حرف جین سرش رو بالا گرفت اما با کسی که دید سریع سرش رو پایین انداخت
ادامه کامنت !
نظر یادت نره رفیق!!
پارت سوم
_______
ویو ا.ت
لب برکه نشسته بود ...تمام فکرش درگیر بود ...اون ماشین زمان کار کرد؟!...الان اومد اینجا...اینجا کجاست؟!....امپراطورش کیه؟؟...چجوری از اینجا بره ...تو افکارش بود که سایه یه نفر رو بالا سرش حس کرد ...برگشت که با یه مرد که لباس اشراف زاده ای مشکی تنش بود مواجه شد
_اینجا چیکار میکنی ؟!
(تمام حرف های یونگی رو بی حس تصور کنید)
همین کم مونده به این جواب بدم
ات:به تو چه ...بهتر من این سوال رو بپرسم ...تو اینجا چه غلطی میکنی ؟!
_چ،چی؟!... هه...قبلا بهتر باهام حرف میزدی
از روی زمین بلند شد دامنش رو یه تکونی داد
ات:اون قبلا بود....در ضمن الان میخوام اینجوری حرف بزنم مشکلیه؟!
از کنارش رد شد روی پلی که جین وایستاده بود رفت
#چیشد بانو بریم ؟!
ات:بریم ...مردم رد دادن فکر کرده کی هست که داره بهم دستور میده (آروم)
#چیزی شده؟؟
ات:نه نه ... ببینم قبل از اینکه محافظم باشی هم با من رابطه داشتی ؟!
#اره ...یعنی درواقع به خاطر همون رابطه شدم محافظت
ات:یعنی چی؟؟
#خب ...من و شما دوست های صمیمی بودیم از خیلی وقت پیش ...بعد از فوت پدرت و ملکه شدن تو ...وزیر فعلی یه محافظ برای تو میخواست و تو من رو معرفی کردی ...برای همین باهم خیلی راحت بودیم ...
به قصر رسیدن ...
ات:ببینم من الان باید چیکار کنم یعنی...همش باید یا تو اقامتگاهم باشم یا اینور و اونور بچرخم ؟!
#قبلا که اینجوری بود...ولی الان ...بانوی من این رو به عنوان یه دوست میگم مقام و جایگاه شما نزد امپراطور هیچ ارزشی نداره...بهتر نیست خودتون رو بالا بکشید ؟!...شما همین الانشم طرفدار های خاندان خودتون رو دارید ...هرچند این طرفدار ها دارن میرم به سمت جناح جنوب ولی ...باید حقتون رو بگیرید ...
ات:حق؟!...
وارد اتاق شد و نشست...جین راست میگفت ...این که اینجا هست ...تو این مخمصه گیر کرده چه بهتر حق اون ملکه بدبخت رو بگیره ...معلوم نیست چه ملکه ساکتی بوده که سه سال گذشته هنوز نتوانسته اون امپراطور رو به دست بیاره؟؟...خدایا ...آنقدر آدم بی دست و پا ... از اتاق اومد بیرون
@بانو چوی:بانوی من چیزی شده؟!
ات:میخوام با محافظ کیم از قصر برم بیرون ...لباس هام رو بیارید
@اما بانوی من
ات؛وایی بانو چوی...برید. دیگه ....
لباس هاش رو عوض کرد و یه لباس دانگویی خوشگل پوشید و تو قصر به سمت دروازه خروجی حرکت کرد
#بانوی من امپراطور
ا.ت با این حرف جین سرش رو بالا گرفت اما با کسی که دید سریع سرش رو پایین انداخت
ادامه کامنت !
نظر یادت نره رفیق!!
۱۹.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.