داریا سوپ رو به کوک داد آروم شروع کرد به خوردن حس کرد سوپ
داریا سوپ رو به کوک داد آروم شروع کرد به خوردن حس کرد سوپ تلخ شده اون رو غذا حساس بود اخمی کرد و سرشو بالا آورد
_کی اینو درست کرده؟
+چرا ارباب؟
_گفتم کی اینو درست کرده؟
+همین خدمتکاری که الان آورد
_تلخه
+خب من برات دوباره درست میکنم
داریا سینی رو برداشت و گذاشت رو میز کناری
کوک از جاش بلند شد برعکس دیشب صاف وایستاد انگار نه انگار زخمی شده شاید چون براش عادیه
+ارباب شما هنوز خوب نشدید
_احتیاجی به نگرانی ندارم من آدمی نیستم بشینم یه جا
کوک یه تیشرت مشکی برداشت و پوشید
_صبحونه خوردی؟
+نه معمولا صبحونه نمیخورم
_ولی الان میخوری زود بیا پایین
کوک از اتاق رفت بیرون داریا ایشی زیر لب گفت
+ایشش بداخلاق
داریا از اتاق خارج شد و رفت سر میز صبحانه خواست رو صندلی کنار کوک بشینه که کوک لب زد
_کی بهت گفت اونجا بشینی(سرد و بم)
+کجا بشینم ارباب؟
کوک به صندلی تکیه داد و پاهاشو از هم فاصله داد و محکم رو پاش زد داریا جلو رفت و رو پایه کوک نشست
+ارباب ولی من اشتها ندارم
_اینجا فقط من میگم چیکار کنی چیکار نکنی
داریا و کوک شروع کردن به صبحونه خوردن داریا فق چندتا دونه مندو خورد(یه غذا کره ای) همون موقع صدا زنی اومد
؟جونگ کوکی پسرم
کوک اخم غلیظی کرد و چاپستیکشو رو میز کوبید داریا از جاش بلند شد و کنار صندلی نشست
آجوما:ارباب مادرتون تشریف آوردن
کوک:فهمیدم
همون موقع زنی با استایل کاملا مرتب و خوشگل از پله ها اومد بالا
جولی:پسرم چرا صدات میکنم جواب نمیدی
داریا از جاش بلند شد و تعظیم آرومی کرد
کوک:نشنیدم
مادرت کوک نزدیک کوک شد و بغلش کرد مشخص بود کوک اصلا از اومدن مادرش راضی نیست
کوک:مامان خودت میدونی از رفتار فیزیکی خوشم نمیاد
مادر کوک ازش جدا شد و از فاصله گرفت که چشمش به داریا خورد
جولی:خدایه من این کیه
داریا:من داریا هستم خد......
کوک:زنمه
داریا تعجب کرد فکر میکرد کوک عصبی میشه برا همین میخواست بگه خدمتکاره خانوم جئون با تعجب به طرف کوک که با سردی تمام بهش زل زده بود نگاه کرد
جولی:چ چرا بهم نگفتی
کوک:دلیلی داره بگم؟
جولی:کوک من مادرتم نباید بدونم ازدواج کردی
کوک:بعد صد سال اومدی خونم بعد میگی چرا نگفتی (اخم)
کوک نگاهی به داریا کرد بعد روبه مادرش گفت
کوک:بیا تو اتاقم عزیزم بگو دوتا قهوه بیارن
دخترک کم کم داشت شاخ در میاورد اون الان بهش گفت عزیزم شاید چون جلو مادرش بود نمیخواست چیزی بفهمه داریا لبخندی زد
_کی اینو درست کرده؟
+چرا ارباب؟
_گفتم کی اینو درست کرده؟
+همین خدمتکاری که الان آورد
_تلخه
+خب من برات دوباره درست میکنم
داریا سینی رو برداشت و گذاشت رو میز کناری
کوک از جاش بلند شد برعکس دیشب صاف وایستاد انگار نه انگار زخمی شده شاید چون براش عادیه
+ارباب شما هنوز خوب نشدید
_احتیاجی به نگرانی ندارم من آدمی نیستم بشینم یه جا
کوک یه تیشرت مشکی برداشت و پوشید
_صبحونه خوردی؟
+نه معمولا صبحونه نمیخورم
_ولی الان میخوری زود بیا پایین
کوک از اتاق رفت بیرون داریا ایشی زیر لب گفت
+ایشش بداخلاق
داریا از اتاق خارج شد و رفت سر میز صبحانه خواست رو صندلی کنار کوک بشینه که کوک لب زد
_کی بهت گفت اونجا بشینی(سرد و بم)
+کجا بشینم ارباب؟
کوک به صندلی تکیه داد و پاهاشو از هم فاصله داد و محکم رو پاش زد داریا جلو رفت و رو پایه کوک نشست
+ارباب ولی من اشتها ندارم
_اینجا فقط من میگم چیکار کنی چیکار نکنی
داریا و کوک شروع کردن به صبحونه خوردن داریا فق چندتا دونه مندو خورد(یه غذا کره ای) همون موقع صدا زنی اومد
؟جونگ کوکی پسرم
کوک اخم غلیظی کرد و چاپستیکشو رو میز کوبید داریا از جاش بلند شد و کنار صندلی نشست
آجوما:ارباب مادرتون تشریف آوردن
کوک:فهمیدم
همون موقع زنی با استایل کاملا مرتب و خوشگل از پله ها اومد بالا
جولی:پسرم چرا صدات میکنم جواب نمیدی
داریا از جاش بلند شد و تعظیم آرومی کرد
کوک:نشنیدم
مادرت کوک نزدیک کوک شد و بغلش کرد مشخص بود کوک اصلا از اومدن مادرش راضی نیست
کوک:مامان خودت میدونی از رفتار فیزیکی خوشم نمیاد
مادر کوک ازش جدا شد و از فاصله گرفت که چشمش به داریا خورد
جولی:خدایه من این کیه
داریا:من داریا هستم خد......
کوک:زنمه
داریا تعجب کرد فکر میکرد کوک عصبی میشه برا همین میخواست بگه خدمتکاره خانوم جئون با تعجب به طرف کوک که با سردی تمام بهش زل زده بود نگاه کرد
جولی:چ چرا بهم نگفتی
کوک:دلیلی داره بگم؟
جولی:کوک من مادرتم نباید بدونم ازدواج کردی
کوک:بعد صد سال اومدی خونم بعد میگی چرا نگفتی (اخم)
کوک نگاهی به داریا کرد بعد روبه مادرش گفت
کوک:بیا تو اتاقم عزیزم بگو دوتا قهوه بیارن
دخترک کم کم داشت شاخ در میاورد اون الان بهش گفت عزیزم شاید چون جلو مادرش بود نمیخواست چیزی بفهمه داریا لبخندی زد
۱۹.۴k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.