part

#part11
داریا از کوک فاصله گرفت کوک سرشو رو دستاش گذاشته بود داریا جلو کوک نشست و کمی نزدیکش شد
+حالتون خوبه ارباب معذرت می‌خوام سرتون داد زدم ا اگه تنبیهم کنید حق دارید
_برو بیرون
داریا سرشو پایین انداخت کمی عقب رفت که دستش گرفته شد
_پشیمون شدم بمون
+باشه
داریا کنار کوک نشست پایین مبل کوک سرشو بالا آورد
_چرا میخواستی به مادرم بگی خدمتکاری
+فکر کردم خوشتون نمیاد مادرتون بدونه من زنتونم
_بیخود فکر کردی
+بله
_برو بیرون سرم درد می‌کنه
+چشم
داریا از اتاق بیرون رفت بعد از اون خبری از مادر کوک نشد شایدم نمی‌خواست بیاد اونجا و بعد از اون رفتارایه سرد کوک یه مدت بود دخترک احساس پوچی میکرد و برعکس همیشه ساکت بود و حرف نمی‌زد شاید چون خسته شده بود و امیدی نداشت که کمی احساس کوک نسبت بهش تغییر کنه
......
پله ها رو دونه دونه طی میکشید و تمیز میکرد وقتی خواست دوباره بره بالا سرش گیج رفت شاید بخاطر این بود که دو روزه دخترک غذا نخورده یا بهش ندادن انقدر لاغر ضعیف شده بود استخوناش زده بود بیرون و حسابی شکننده شده بود داشت از سرگیجه رو پله ها میوفتاد که حس کرد رو زمین و هوا معلقه و دستایع کسی دور بدنش حلقه شده چشماشو با تاری دید باز کرد با دیدن چهره کوک خواست سریع تکون بخوره که کوک نزاشت
_هواست کجاست نمی‌بینی چقدر پلست
+ببخشید ارباب
کوک داریا رو براید بغل کرد و برد سمت اتاقش
+ولی ارباب پله ها هنوز تمیز نشده
_بعدا تمیز می‌کنی(جدی)
کوک داریا رو براید بغل کرد و بردش سمت اتاقش و اول نشوندش
_میگم خدمتکار برات غذا بیاره(جدی و سرد)

شرایط پارت بعد
فالور:۳۷۶
لایک:۴۰
دیدگاه ها (۱۲)

#part:12کوک از اتاق خارج شد بعد از چند دقیقه آجوما با یه سین...

#part13کوک:اونجا باهام رسمی حرف نزن کوک صدام کن داریا:کوک؟کو...

#part10داریا:چشم کوک:بامن بیا کوک و مادرش باهم رفتن کوک رو م...

داریا سوپ رو به کوک داد آروم شروع کرد به خوردن حس کرد سوپ تل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط