part10
#part10
داریا:چشم
کوک:بامن بیا
کوک و مادرش باهم رفتن کوک رو مبل چرم نشسته بود و پاهاشو از هم فاصله داده بود و دوتا دستاشو به هم چفت کرده بود و رو زانوهاش بود
جولی:کوک تو قرار بود....
کوک:با برادر زادت ازدواج کنم نه؟
جولی:درسته تو قرار بود یا برادر زادم ازدواج کنی یادت رفته خودت این قول رو بهش دادی
کوک:هیچ قولی به اون هرزه ندادم
جولی:کوک درست حرف بزن
کوک:درست حرف نزنم چی میشه؟خودتون میدونید بد روانیم
جولی:گوش کن پسرم اون.....
کوک:اومدی اینجا منو ببینی یا اومدی تو زندگیم دخالت کنی
کوک کم کم تن صداش بالا میرفت مادر کوک چشماشو بست و با آرامش گفت
جولی:پسرم من خوبیتو میخوام
کوک:عه؟از کی تاحالا
کوک باز حالش بد شده بود اینو میشد از حالت چشماش فهمید مادرشم فهمیده بود
کوک:بعد از اینکه من و بابا رو ول کردی تازه یادت افتاد باید واسم خوبی کنی
جولی:پسرم
کوک لیوان رو میز رو برداشت محکم پرتش کرد که از کنار گوش مادرش رد شد تو دیوار خورد خاک شیر شد و لب زد
کوک:من پسرت نیستم به من نگو پسرم
مادرش از ترس نفس نفس میزد داریا که متوجه صدا کوک شد داشت میرفت که با صدا آجوما وایستاد
آجوما:دخترم زودباش قرص ارباب رو ببر زود باش
داریا زود از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد
داریا:جونگ کوک
داریا سمت کوک رفت قوتی قرص رو برداشت یزرشو تو دستش ریخت
کوک:برو بیرون
داریا:نمیرم اینو بخور
کوک:گفتم برو بیرون (عربده)
داریا:گفتم نمیرم(عربدع)اینو بخور حتی اگه قبلش گردنمو بزنی اینو باید بخوری جئون جونگ کوک
داریا قرص رو تو دهن کوک گذاشت و آب رو جلوش گرفت که تا آخر سر کشید دخترک دستشو دو طرف صورت کوک گذاشت و آروم گفت
داریا:آروم باش عزیزم باشه هیشش چیزی نیست
اخمایه کوک از هم باز شد داریا کوک رو رو مبل نشوند کوک هنوز داشت به داریا نگاه میکرد داریا سر کوک رو به شکمش چسبوند و موهاش رو نوازش کرد
داریا:حالتون خوبه خانوم؟
جولی:یه وقت دیگه میام
جولی از اونجا رفت
داریا:چشم
کوک:بامن بیا
کوک و مادرش باهم رفتن کوک رو مبل چرم نشسته بود و پاهاشو از هم فاصله داده بود و دوتا دستاشو به هم چفت کرده بود و رو زانوهاش بود
جولی:کوک تو قرار بود....
کوک:با برادر زادت ازدواج کنم نه؟
جولی:درسته تو قرار بود یا برادر زادم ازدواج کنی یادت رفته خودت این قول رو بهش دادی
کوک:هیچ قولی به اون هرزه ندادم
جولی:کوک درست حرف بزن
کوک:درست حرف نزنم چی میشه؟خودتون میدونید بد روانیم
جولی:گوش کن پسرم اون.....
کوک:اومدی اینجا منو ببینی یا اومدی تو زندگیم دخالت کنی
کوک کم کم تن صداش بالا میرفت مادر کوک چشماشو بست و با آرامش گفت
جولی:پسرم من خوبیتو میخوام
کوک:عه؟از کی تاحالا
کوک باز حالش بد شده بود اینو میشد از حالت چشماش فهمید مادرشم فهمیده بود
کوک:بعد از اینکه من و بابا رو ول کردی تازه یادت افتاد باید واسم خوبی کنی
جولی:پسرم
کوک لیوان رو میز رو برداشت محکم پرتش کرد که از کنار گوش مادرش رد شد تو دیوار خورد خاک شیر شد و لب زد
کوک:من پسرت نیستم به من نگو پسرم
مادرش از ترس نفس نفس میزد داریا که متوجه صدا کوک شد داشت میرفت که با صدا آجوما وایستاد
آجوما:دخترم زودباش قرص ارباب رو ببر زود باش
داریا زود از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد
داریا:جونگ کوک
داریا سمت کوک رفت قوتی قرص رو برداشت یزرشو تو دستش ریخت
کوک:برو بیرون
داریا:نمیرم اینو بخور
کوک:گفتم برو بیرون (عربده)
داریا:گفتم نمیرم(عربدع)اینو بخور حتی اگه قبلش گردنمو بزنی اینو باید بخوری جئون جونگ کوک
داریا قرص رو تو دهن کوک گذاشت و آب رو جلوش گرفت که تا آخر سر کشید دخترک دستشو دو طرف صورت کوک گذاشت و آروم گفت
داریا:آروم باش عزیزم باشه هیشش چیزی نیست
اخمایه کوک از هم باز شد داریا کوک رو رو مبل نشوند کوک هنوز داشت به داریا نگاه میکرد داریا سر کوک رو به شکمش چسبوند و موهاش رو نوازش کرد
داریا:حالتون خوبه خانوم؟
جولی:یه وقت دیگه میام
جولی از اونجا رفت
۱۷.۴k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.