استریل اون رو بست و دوباره صافش کرد بعد بالشتش رو مرتب کر
استریل اون رو بست و دوباره صافش کرد بعد بالشتش رو مرتب کرد و آروم سرشو رو بالشت گذاشت صورت بی نقص مرد رو نوازش کرد هیچ وقت اون مرد رو تو خواب بدون اخم ندیده بود انگار دوست داشت وقتی بیداره جلو همه اخمو باشه اما الان با یه مرد رنج دیده هیچ فرقی نداشت دستی رو صورتش کشید
داریا:میدونم اگه صبح بلند شی حسابی کتکم میزنی ولی من سنگدل نیستم جز تو هم کسیو ندارم که بخوام فرار کنم تو این کشور غریب که جز زبونش و غذاهاش هیچی دیگه ازش نمیدونم و بلد نیستم
بوسه ای رو پیشونی پسرک زد و از اتاق رفت بیرون و رفت تو اتاق خودش خوابید
.....
با احساس آواز ملایمی تو گوشش آروم چشماشو باز کرد دید داریا همراه با تمیز کردن اتاق میرقصید اخمی از درد پهلوش کرد به دور و ورش نگاه کرد و در آخر چشمش به اون عروسک هواس پرت خورد هرکسه دیگه جاش بود فرار میکرد صدا آرومی از خودش در آورد که داریا برگشت و به کوک که چشماش باز بود نگاه کرد
+ارباب حالتون خوبه؟ درد دارید؟
_کمک کن بشینم
داریا کمک کرد کوک بلند شد نشست که یه دفع از پشت گردنش گرفته شد و کوک صورت داریا رو نزدیک صورت خودش کرد
_تو دیشب از دستور سرپیچی کردی؟
+ولی شما زخمی بودید
_هیچی راجب دیشب به هیچکس نمیگی
+چشم
کوک دستشو رو صورت داریا کشید
_تو فرصت داشتی فرار کنی
+من که سنگدل نیستم ارباب
_تو نباید انقدر دلسوز باشی
+دلسوز نیستم سنگدلم نیستم من بین فرار و شما شما رو انتخاب کردم این از مرگ برام بهتره
_چقدر دلبرانه حرف میزنی عروسک
کوک لبایع داریا رو محکم بوسید و گاز زد یه دفع صدا در اومد داریا از کوک جدا شد و رفت تا در و باز کنه با دیدن خدمتکاری که با دکمه های باز و دامن کوتاه یه تا ابروشو بالا داد
+سوپی که گفته بودم رو آوردی؟
....بله خانوم بزارید بیام تو
+نمیشه بده من سوپ رو
داریا سوپ رو از دست اون دختر گرفت که اون دختر با عصبانیت از اونجا رفت داریا وارد اتاق شد و به طرف کوک رفت
+گفتم واست سوپ درست کنم گفتم شاید از دستپخت من خوشتون نیاد دادم یکی دیگه درست کنه
_بیار اینجا
داریا:میدونم اگه صبح بلند شی حسابی کتکم میزنی ولی من سنگدل نیستم جز تو هم کسیو ندارم که بخوام فرار کنم تو این کشور غریب که جز زبونش و غذاهاش هیچی دیگه ازش نمیدونم و بلد نیستم
بوسه ای رو پیشونی پسرک زد و از اتاق رفت بیرون و رفت تو اتاق خودش خوابید
.....
با احساس آواز ملایمی تو گوشش آروم چشماشو باز کرد دید داریا همراه با تمیز کردن اتاق میرقصید اخمی از درد پهلوش کرد به دور و ورش نگاه کرد و در آخر چشمش به اون عروسک هواس پرت خورد هرکسه دیگه جاش بود فرار میکرد صدا آرومی از خودش در آورد که داریا برگشت و به کوک که چشماش باز بود نگاه کرد
+ارباب حالتون خوبه؟ درد دارید؟
_کمک کن بشینم
داریا کمک کرد کوک بلند شد نشست که یه دفع از پشت گردنش گرفته شد و کوک صورت داریا رو نزدیک صورت خودش کرد
_تو دیشب از دستور سرپیچی کردی؟
+ولی شما زخمی بودید
_هیچی راجب دیشب به هیچکس نمیگی
+چشم
کوک دستشو رو صورت داریا کشید
_تو فرصت داشتی فرار کنی
+من که سنگدل نیستم ارباب
_تو نباید انقدر دلسوز باشی
+دلسوز نیستم سنگدلم نیستم من بین فرار و شما شما رو انتخاب کردم این از مرگ برام بهتره
_چقدر دلبرانه حرف میزنی عروسک
کوک لبایع داریا رو محکم بوسید و گاز زد یه دفع صدا در اومد داریا از کوک جدا شد و رفت تا در و باز کنه با دیدن خدمتکاری که با دکمه های باز و دامن کوتاه یه تا ابروشو بالا داد
+سوپی که گفته بودم رو آوردی؟
....بله خانوم بزارید بیام تو
+نمیشه بده من سوپ رو
داریا سوپ رو از دست اون دختر گرفت که اون دختر با عصبانیت از اونجا رفت داریا وارد اتاق شد و به طرف کوک رفت
+گفتم واست سوپ درست کنم گفتم شاید از دستپخت من خوشتون نیاد دادم یکی دیگه درست کنه
_بیار اینجا
۱۷.۳k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.