رمان یادت باشد ۱۰۰
#رمان_یادت_باشد #پارت_صد
گفت مامان جان خسته راهید گفتم براتون ناهار بیارم تشکر کردم و بعد از گرفتن غذا به خانه برگشتم به حمید گفتم شنیدی حاج خانم منو چی صدا کرد غذای امروزمون رسید حمید در حالی که به غذا ناخنک می زد گفت آره شنیدم بهت گفت مامان خیلی خوشم آمد این نشونه محبت این زن و شوهر به ماست مونده بودم کیه که به تو بگه مامان فرزانه تو که خودت بچه ای سر سفره که نشستیم یاد زرشک پلو با مرغی افتادم که روز اول زندگی بعد از مراسم عروسی خانه ی خودمان پخته بودم بعد از آن چند وعده غذایی که از مراسم تالار اضافه مونده بود را خوردیم که اسراف نشود. بابت آشپزی واقعاً نگران بودم هر چند دوره نامزدی آشپزی را جدی شروع کرده بودم و حالا نمه نمه توی راه آمده بودم ولی احساس میکردم هنوز یک پای آشپزی هایم می لنگد. از حمید پرسیدم ناهار که مهمون صاحبخانه شدیم برای شام چی بزارم با قاشق چند ضربه به بشقاب زد و گفت میدونی که من عاشق چی هستم ولی میترسم به زحمت بیوفتی جواب نداده میدانستم که پیشنهادش فسنجان است عاشق این غذا است جانش در میرود برای فسنجان. اگه میدادی برای صبحانه هم دوست داشت فسنجان درست کنم. تنها غذایی بود که هم با نان میخورد هم با برنج هم با ته دیگ. از ساعت سه بعد از ظهر مشغول درست کردن فسنجان شدم از وقتی که می گذاشتم لذّت میبردم ولی دلهره داشتم غذا آن طور که حمید دوست دارد نشود به حدی استرس داشتم خودم جرات نکردم طعم و مزه ی فسنجان را روی اجاق بچشم. حمید مشغول درست کردم پرده های اتاق خواب بود. ساعت هشت شب سفره را....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
گفت مامان جان خسته راهید گفتم براتون ناهار بیارم تشکر کردم و بعد از گرفتن غذا به خانه برگشتم به حمید گفتم شنیدی حاج خانم منو چی صدا کرد غذای امروزمون رسید حمید در حالی که به غذا ناخنک می زد گفت آره شنیدم بهت گفت مامان خیلی خوشم آمد این نشونه محبت این زن و شوهر به ماست مونده بودم کیه که به تو بگه مامان فرزانه تو که خودت بچه ای سر سفره که نشستیم یاد زرشک پلو با مرغی افتادم که روز اول زندگی بعد از مراسم عروسی خانه ی خودمان پخته بودم بعد از آن چند وعده غذایی که از مراسم تالار اضافه مونده بود را خوردیم که اسراف نشود. بابت آشپزی واقعاً نگران بودم هر چند دوره نامزدی آشپزی را جدی شروع کرده بودم و حالا نمه نمه توی راه آمده بودم ولی احساس میکردم هنوز یک پای آشپزی هایم می لنگد. از حمید پرسیدم ناهار که مهمون صاحبخانه شدیم برای شام چی بزارم با قاشق چند ضربه به بشقاب زد و گفت میدونی که من عاشق چی هستم ولی میترسم به زحمت بیوفتی جواب نداده میدانستم که پیشنهادش فسنجان است عاشق این غذا است جانش در میرود برای فسنجان. اگه میدادی برای صبحانه هم دوست داشت فسنجان درست کنم. تنها غذایی بود که هم با نان میخورد هم با برنج هم با ته دیگ. از ساعت سه بعد از ظهر مشغول درست کردن فسنجان شدم از وقتی که می گذاشتم لذّت میبردم ولی دلهره داشتم غذا آن طور که حمید دوست دارد نشود به حدی استرس داشتم خودم جرات نکردم طعم و مزه ی فسنجان را روی اجاق بچشم. حمید مشغول درست کردم پرده های اتاق خواب بود. ساعت هشت شب سفره را....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۱۷.۵k
۲۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.