منروی نیمکت بارانخوردهای اینجا

من،روی نیمکتِ باران‌خورده‌ای اینجا،
رو به آوازِ یکی دو دیوانه از نسلِ گریه نشسته‌ام.
می‌شنوم که از بادهای خزانی می‌گویند،
از دیر آمدن می‌گویند، 
از دیر آمدن کسی،
چیزی،
اتفاقی شاید! 

هی بختِ بیدار من، 
عصا می‌خواهی چه کنی؟ 
تو سرت شکسته است!
دیدگاه ها (۱)

از من ای محبوب من با یک من دیگرکه تو او را در خیابانهای سرد ...

ای عشق در آتشِ تو فریاد خوش است...

بازو به دور گردنم از مهر حلقه کنبر آسمان بپاش شراب نگاه رابگ...

سازِ تو دهد روحِ مرا قدرتِ پرواز

P¹⁰ویو تینا(سه روز بعد)سلام باز من 😉خب راستش توی این چند روز...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

تکپارتی از کوک درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط