part 2
ویو یوری =
ساعت تقریبا شیش و نیم بود با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم سمت حموم یه دوش پنج مینی گرفتم و موهامو خشک کردم لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و رفتم طبقه ی پایین تا صبحانه بخورم که به بابامو دیدم طبق معمول لپتابش بازه و داره باهاش کار میکنه...ظاهرا دیشبم نخوابیده ...رفتم سر میز نشستم ....
اقای پارک = صبحت بخیر دخترم
یوری= صبح بخیر بابایی...دیشبم نخوابیدی درسته...
اقای پارک = اره دخترم ....
یوری = چیزی خوردی ....
اقای پارک= نه دخترم ....
یوری = پس من یچی درست میکنم باهم بخوریم ...
اقای پارک =مرسی دخترم
ویو یوری =
صبحانه درست کردم و با پدرم خوردیم و سریع رفتم پایین سوار ماشین شدم و به سمت مدرسه حرکت کردم ... به مدرسه رسیدیم... از ماشین پیاده شدم و وارد مدرسه شدم داشتم میرفتم که یهو یه پسر بدو بدو داشت میدوید محکم خورد بهم و افتادیم زمین ...
یوری = اخخخ....حواست کجاست
هان = ببخشید ....////اصلا واینستاد جوابشو بدم با عجله دوباره پاشد رفت ///
ویو یوری =
پسره پاشد رفت یکم که بیشتر دقت کردم دیدم یه اکیپ افتادن دنبالش و کشون کشون بردنش حیاط پشتی ... تصیم گرفتم اهمیتی ندم پس به راهم ادامه دادم و رفتم تو سالن اونجا اسمامونو نوشته بود که باید کدوم کلاس بریم... رفتم سر کلاس هیچکس نبود رفتم یه جا رندوم نشستم که چند مین بعد یه پسر کیوت و جذاب اومد بغل دستم نشست ...همه جا سکوت بود تا اینکه پسره شروع کرد حرف زدن ...
جونگین = سلام من یانگ جونگین هستم ....//ستشو میاره جلو ///
یوری = س...سلام منم پارک یوری هستم ... از اشنایی باهاتون خوشبختم ...//بهش دست میده//
جونگین = ببخشید میتونم بپرسم چند سالتونه...
یوری = اممم... بله 18 سالمه ...
جونگین = اوه پس همسن هستیم ... میشه راحت حرف بزنیم ...
ساعت تقریبا شیش و نیم بود با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم سمت حموم یه دوش پنج مینی گرفتم و موهامو خشک کردم لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و رفتم طبقه ی پایین تا صبحانه بخورم که به بابامو دیدم طبق معمول لپتابش بازه و داره باهاش کار میکنه...ظاهرا دیشبم نخوابیده ...رفتم سر میز نشستم ....
اقای پارک = صبحت بخیر دخترم
یوری= صبح بخیر بابایی...دیشبم نخوابیدی درسته...
اقای پارک = اره دخترم ....
یوری = چیزی خوردی ....
اقای پارک= نه دخترم ....
یوری = پس من یچی درست میکنم باهم بخوریم ...
اقای پارک =مرسی دخترم
ویو یوری =
صبحانه درست کردم و با پدرم خوردیم و سریع رفتم پایین سوار ماشین شدم و به سمت مدرسه حرکت کردم ... به مدرسه رسیدیم... از ماشین پیاده شدم و وارد مدرسه شدم داشتم میرفتم که یهو یه پسر بدو بدو داشت میدوید محکم خورد بهم و افتادیم زمین ...
یوری = اخخخ....حواست کجاست
هان = ببخشید ....////اصلا واینستاد جوابشو بدم با عجله دوباره پاشد رفت ///
ویو یوری =
پسره پاشد رفت یکم که بیشتر دقت کردم دیدم یه اکیپ افتادن دنبالش و کشون کشون بردنش حیاط پشتی ... تصیم گرفتم اهمیتی ندم پس به راهم ادامه دادم و رفتم تو سالن اونجا اسمامونو نوشته بود که باید کدوم کلاس بریم... رفتم سر کلاس هیچکس نبود رفتم یه جا رندوم نشستم که چند مین بعد یه پسر کیوت و جذاب اومد بغل دستم نشست ...همه جا سکوت بود تا اینکه پسره شروع کرد حرف زدن ...
جونگین = سلام من یانگ جونگین هستم ....//ستشو میاره جلو ///
یوری = س...سلام منم پارک یوری هستم ... از اشنایی باهاتون خوشبختم ...//بهش دست میده//
جونگین = ببخشید میتونم بپرسم چند سالتونه...
یوری = اممم... بله 18 سالمه ...
جونگین = اوه پس همسن هستیم ... میشه راحت حرف بزنیم ...
- ۹.۰k
- ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط