عشق ممنوع!(22)
بعد از اینکه دکتر رفت روی تخت نشستم و اومدم بلند بشم که اون آیدل که ترجیح میدم اسمش رو نیارم جلوم رو گرفت:
#هی،بخواب!تو نباید بلند بشی!
با یه نگاه برزخی بهش ساکتش کردم و خواستم بلند بشم که دوباره گفت:باید بخوابی،تو خوب نشدی.
ببین!من خودم پزشکی خوندم و یه نیمه دکترم. می تونم از خودم مراقبت کنم پس...باید بلند بشم.فردا امتحان دارم و الان نباید اینجا باشم!
و خواستم بلند بشم که ایندفعه پرستار اومد
"اینا ول کن من نیستن!!"
و اومد و منو خوابوند روی تخت:عزیزم نباید بلند بشی.بدنت هنوز ضعیفه!
عزیزم؟!
اون منو عزیزم صدا کرد؟!واقعا داشت حالم بهم می خورد و بی توجه به پرستاری که از سوالم جا خورده بود خواستم دوباره بلند بشم که این دفعه گوشیم زنگ خورد.
وقتی اسم شخصی که بهم زنگ زده بود رو دیدم انگار یه پارج آب یخ روم ریختن.باید جواب میدادم؟!
"مامان بزرگ❤"
"خدایا!الان؟!اینجا؟!"
به آقای پارک نگاه کردم.ازش سویشرتش رو بگیرم؟!آره باید بگیرم! و رفتم سمتش
میشه سویشرتت رو بهم بدی؟!
#برای چی؟!
گوشیم رو نشونش دادم و گفتم:نباید منو اینجا ببینن!لطفا!
بعد از یکم فکر کردن بهم دادش و منم سریع پوشیدمش و جواب دادم.
-ا/ت!دخترم؟!خودتی؟!وای چقدر بزرگ شدی عزیزم!
و قطره اشکش رو پاک کرد.
اوه،مامان بزرگ گریه نکن دیگه.
-باشه باشه،عزیزم!چرا اصلا زنگ نزدی؟!میدونی چقدر سخت بود پیدا کردن شمارت؟!اونم با این خارجیایی که هیچی نمی فهمن!
معذرت می خوام.
و باهاش یکم صحبت کردم و درآخر بعد از اینکه براش بوس هوایی فرستادم قطع کردم و سویشرت آقای پارک رو بهش دادم.
متعجب نگاام می کرد و ازم گرفتش.خب اون مادربزرگم بود و قطعا رفتاری که با اون داشتم و اون لبخندی که زدم و اون بوسی که فرستاده بودم رو هیچکس حتی رییس هم ندیده بود برای همین بهش حق دادم.
دستم رو روی گوشم گذاشتم تا بخارونمش ولی منوجه نبود دستگاه توی گوشم شدم.اون کجاست؟!
#هی،بخواب!تو نباید بلند بشی!
با یه نگاه برزخی بهش ساکتش کردم و خواستم بلند بشم که دوباره گفت:باید بخوابی،تو خوب نشدی.
ببین!من خودم پزشکی خوندم و یه نیمه دکترم. می تونم از خودم مراقبت کنم پس...باید بلند بشم.فردا امتحان دارم و الان نباید اینجا باشم!
و خواستم بلند بشم که ایندفعه پرستار اومد
"اینا ول کن من نیستن!!"
و اومد و منو خوابوند روی تخت:عزیزم نباید بلند بشی.بدنت هنوز ضعیفه!
عزیزم؟!
اون منو عزیزم صدا کرد؟!واقعا داشت حالم بهم می خورد و بی توجه به پرستاری که از سوالم جا خورده بود خواستم دوباره بلند بشم که این دفعه گوشیم زنگ خورد.
وقتی اسم شخصی که بهم زنگ زده بود رو دیدم انگار یه پارج آب یخ روم ریختن.باید جواب میدادم؟!
"مامان بزرگ❤"
"خدایا!الان؟!اینجا؟!"
به آقای پارک نگاه کردم.ازش سویشرتش رو بگیرم؟!آره باید بگیرم! و رفتم سمتش
میشه سویشرتت رو بهم بدی؟!
#برای چی؟!
گوشیم رو نشونش دادم و گفتم:نباید منو اینجا ببینن!لطفا!
بعد از یکم فکر کردن بهم دادش و منم سریع پوشیدمش و جواب دادم.
-ا/ت!دخترم؟!خودتی؟!وای چقدر بزرگ شدی عزیزم!
و قطره اشکش رو پاک کرد.
اوه،مامان بزرگ گریه نکن دیگه.
-باشه باشه،عزیزم!چرا اصلا زنگ نزدی؟!میدونی چقدر سخت بود پیدا کردن شمارت؟!اونم با این خارجیایی که هیچی نمی فهمن!
معذرت می خوام.
و باهاش یکم صحبت کردم و درآخر بعد از اینکه براش بوس هوایی فرستادم قطع کردم و سویشرت آقای پارک رو بهش دادم.
متعجب نگاام می کرد و ازم گرفتش.خب اون مادربزرگم بود و قطعا رفتاری که با اون داشتم و اون لبخندی که زدم و اون بوسی که فرستاده بودم رو هیچکس حتی رییس هم ندیده بود برای همین بهش حق دادم.
دستم رو روی گوشم گذاشتم تا بخارونمش ولی منوجه نبود دستگاه توی گوشم شدم.اون کجاست؟!
۹.۲k
۳۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.