عشق ممنوع!(24)
وقتی رسیدم خونه یه خداحافظی سنگین کردم و رفتم.واقعا بهم برخورده بود.کتم رو آویزون کردم و خواستم چراغ رو روشن کنم که دیدم چراغ آشپزخونه روشنه.خیلی آروم رفتم سمت آشپزخونخ و از دم در داخلش رو نگاه کردم.ایسول بود! با تاپ و شلوارک روی صندلی نشسته بود و داشت با گوشیش چت می کرد. به حرکات دستش که دقت کردم دیدم خیلی تند نیست و هرازگاهی می ایسته و بعد از یکم فکر دوباره تایپ می کنه.
"این کیه که براش مهمه که چجوری باهاش حرف بزنه؟!"
افکار منفی رو رد کردم و از پشت داخل گوشیش رو نگاه کردم.ولی زود متوجه شد و بعد از جیغ کوچیکی که کشید گفت:
+وای رورا تویی؟!مردم از ترس!چرا اینقدر دیر اومدی.؟!
همونطور که مثل یه مادر با شک نگاهش می کردم گفتم: با کی چت می کردی؟!
+چ.چی؟!
گفتم با کی چت میکردی؟!..ببینم نکنه پسره؟!
و قبل از اینکه واکنشی نشون بده گوشی رو از دستش کشیدم.وقتی روشنش کردم صفحه ی چت نمایان شد.از اونجایی که متوجه نمی شدم چی نوشته به اسمش نگاه کردم.کره ای بود ولی قلب قرمزش همه چیز رو نشون میداد!
توضیحی داری؟!
+امممم...
و سرشو پایین انداخت و با دستاش بازی کرد.اخمم غلیظ تر شد و با تحکم بیشتر گفتم:
تو احمقی؟!
اینو که گفتم متعجب سرشو بالا آورد که ادامه دادم:بهش گفتی کاراموزی؟!
+اره...
و سرشو دوباره انداخت پایین.
"خدایا چرا اینقدر دخترها احمقن؟!وای!"
بشین!
و نشست.سرش همچنان پایین بود که گفتم:سرتو بالا بگیر.کار اشتباه می کنی مسئولیتش هم به گردن بگیر!
جوابم چیزی جز سکوتش نبود.برای همین ادامه دادم:
چندوقته باهاش آشنا شدی؟!
+یه هفته!
فقط چت کردی یا دیدتت؟!
+یه بار قرار گذاشتیم!
خیلی احمقی!
+میشه اینقدر تکرارش نکنی؟!من چی کار کنم خب؟!عاشقش شدم.نمی تونم که دلم رو کنترل کنم!
عاشق پسری که باهاش چت کردی شدی؟!اینقدر بی جنبه ای که یه هفته ای عاشق یکی شدی؟!
+آره اصلا من بی جنبم.به توچه؟!فوقش من از کمپانی اخراج میشم نه تو!
واقعا از این همه حماقت دلم می خواست موهاش رو بکنم ولی نه!یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:
بشین!...پیامات رو نگاه می کنم.حداقل ببینم چجور آدمیه!
و پیام هاش رو توی دیکشنری کپی کردم.از تک تک کلماتش مشخص بود که هدفش چیه و چخ اخلاقی داره.یه پسر پرو و زبون باز که یهومشت حرف مفت میزنه تا ایسول رو قانع که از کمپانی بیاد بیرون.ولی وقتی پیام آخرش رو دیدم و جواب ایسول یه نگاه برزخی بهش کردم.
*من نمی خوام زنم یه آیدل باشه که کلی مرد قراره ببیننش.می خوام خودم فقط ببیینمش!
+😅بیخیال عزیزم.این قراره شغل من باشه.من اینو دوست دارم.بدون خوانندگی من هیچم!
*خب برای من بخون!
و دیگه پیامی نبود.واقعا از اون همه پرویی ک از این همه حماقت نمی دونستم چی بگم برای همین یه حرف برای آخرین بار بهش زدم:
"این کیه که براش مهمه که چجوری باهاش حرف بزنه؟!"
افکار منفی رو رد کردم و از پشت داخل گوشیش رو نگاه کردم.ولی زود متوجه شد و بعد از جیغ کوچیکی که کشید گفت:
+وای رورا تویی؟!مردم از ترس!چرا اینقدر دیر اومدی.؟!
همونطور که مثل یه مادر با شک نگاهش می کردم گفتم: با کی چت می کردی؟!
+چ.چی؟!
گفتم با کی چت میکردی؟!..ببینم نکنه پسره؟!
و قبل از اینکه واکنشی نشون بده گوشی رو از دستش کشیدم.وقتی روشنش کردم صفحه ی چت نمایان شد.از اونجایی که متوجه نمی شدم چی نوشته به اسمش نگاه کردم.کره ای بود ولی قلب قرمزش همه چیز رو نشون میداد!
توضیحی داری؟!
+امممم...
و سرشو پایین انداخت و با دستاش بازی کرد.اخمم غلیظ تر شد و با تحکم بیشتر گفتم:
تو احمقی؟!
اینو که گفتم متعجب سرشو بالا آورد که ادامه دادم:بهش گفتی کاراموزی؟!
+اره...
و سرشو دوباره انداخت پایین.
"خدایا چرا اینقدر دخترها احمقن؟!وای!"
بشین!
و نشست.سرش همچنان پایین بود که گفتم:سرتو بالا بگیر.کار اشتباه می کنی مسئولیتش هم به گردن بگیر!
جوابم چیزی جز سکوتش نبود.برای همین ادامه دادم:
چندوقته باهاش آشنا شدی؟!
+یه هفته!
فقط چت کردی یا دیدتت؟!
+یه بار قرار گذاشتیم!
خیلی احمقی!
+میشه اینقدر تکرارش نکنی؟!من چی کار کنم خب؟!عاشقش شدم.نمی تونم که دلم رو کنترل کنم!
عاشق پسری که باهاش چت کردی شدی؟!اینقدر بی جنبه ای که یه هفته ای عاشق یکی شدی؟!
+آره اصلا من بی جنبم.به توچه؟!فوقش من از کمپانی اخراج میشم نه تو!
واقعا از این همه حماقت دلم می خواست موهاش رو بکنم ولی نه!یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:
بشین!...پیامات رو نگاه می کنم.حداقل ببینم چجور آدمیه!
و پیام هاش رو توی دیکشنری کپی کردم.از تک تک کلماتش مشخص بود که هدفش چیه و چخ اخلاقی داره.یه پسر پرو و زبون باز که یهومشت حرف مفت میزنه تا ایسول رو قانع که از کمپانی بیاد بیرون.ولی وقتی پیام آخرش رو دیدم و جواب ایسول یه نگاه برزخی بهش کردم.
*من نمی خوام زنم یه آیدل باشه که کلی مرد قراره ببیننش.می خوام خودم فقط ببیینمش!
+😅بیخیال عزیزم.این قراره شغل من باشه.من اینو دوست دارم.بدون خوانندگی من هیچم!
*خب برای من بخون!
و دیگه پیامی نبود.واقعا از اون همه پرویی ک از این همه حماقت نمی دونستم چی بگم برای همین یه حرف برای آخرین بار بهش زدم:
۷.۵k
۰۴ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.