نام رمان:شکاف
نام رمان:شکاف
نویسنده:رقیه محمدی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۲۱۹
خلاصه:
دختری به اسم آشوب
با زندگی که به اسمش میاد
توی یه روستای کوچیک با کلی مشکل رو به راه میشه
قدم اول مشکلاتش بارداریشه
اونم توی روستای کوچیک که یه رسوایی بزرگ به بار میاره
مخصوصا که آشوب نمیدونه پدر دختری که تو رحمشه کیه
عماد نوه ی خان که آشوب رو پیش خودش میاره زن میگیره و در مراسم آشنایی آشوب با
عباس برخورد میکنه
دانلود رمان شکاف از نودهشتیا
دخترک خودش رو در بغل تیمور خان می اندازد دست تیمور خان حمایتگرانه دور بدن دردمند دخترک حلقه میشود دخترک کمی آرام میگیرد …خیلی وقت بود که محبت پدرانه را حس نکرده بود با یادآوری بلایی که سرش نازل شده بود میکوبد به صورتش و جیغ میزند همه اهالی عمارت دورش جمع میشوند و سعی میکنند آرامش کنند اما چه چیزی میتوانست دل نا آرام دخترک را آرام کند؟؟ با ناخن هایش صورتش را میخراشد و جیغ میزند
آشوب:_ بدبختم کرد بیچاره ام کرد ….حالا من چیکار کنم ؟؟ چه خاکی توی سرم بریزم تیمور خان و فرهنگ بانو سعی میکنند جلوی دخترک را بگیرند فرهنگ بانو سعی میکند دخترک را آرام کند ….اما آنها خبر نداشتند از زجری که دخترک کشیده بود خان دخترک را به آغوش میکشد دستهای دخترک بی جان کنارش می افتند اما اشکهایش قصد خشک شدن ندارند تیمور خان آرام روی موهایش رو نوازش میکند تیمور خان:_ آروم باش دخترم ……همه چی درست میشه
دخترک با غم زمزمه میکند:_ دیگه هیچی درست نمیشه …….بدبخت شدم بدبختم کردند
تن دخترک شل میشود و درون بغل خان از هوش میرود
مرد در آن سو با پوزخند به از حال رفتن دخترک نگاه میکند پوزخندی میزند ……. دخترک بازیگر خوبی بود ….. خوب توانسته بود توجه همه را به خود جلب کند لابد این هم یکی از تازه ترین راههای برای ورود به عمارت و ماندگار شدن در آن بود بارها به خان گفته بود که زیادی عواطف خرج مردم بیجنبه ی ده نکند سواستفاده میکردند و دخترک نمونه ای دیگر بود اما اینبار از نیروی جدیدتری استفاده شده بود تیمور خان با داد از چند نفر میخواهد تا دختر رنج دیده را به اتاق ببرند تکانی به خودش میدهد و جلوتر میرود عماد:_ نه خان این دختر نباید به عمارت بره خان با عصبانیت به نوه ی جوانش نگاه میکند
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%81-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
#جذاب #عاشقانه
نویسنده:رقیه محمدی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۲۱۹
خلاصه:
دختری به اسم آشوب
با زندگی که به اسمش میاد
توی یه روستای کوچیک با کلی مشکل رو به راه میشه
قدم اول مشکلاتش بارداریشه
اونم توی روستای کوچیک که یه رسوایی بزرگ به بار میاره
مخصوصا که آشوب نمیدونه پدر دختری که تو رحمشه کیه
عماد نوه ی خان که آشوب رو پیش خودش میاره زن میگیره و در مراسم آشنایی آشوب با
عباس برخورد میکنه
دانلود رمان شکاف از نودهشتیا
دخترک خودش رو در بغل تیمور خان می اندازد دست تیمور خان حمایتگرانه دور بدن دردمند دخترک حلقه میشود دخترک کمی آرام میگیرد …خیلی وقت بود که محبت پدرانه را حس نکرده بود با یادآوری بلایی که سرش نازل شده بود میکوبد به صورتش و جیغ میزند همه اهالی عمارت دورش جمع میشوند و سعی میکنند آرامش کنند اما چه چیزی میتوانست دل نا آرام دخترک را آرام کند؟؟ با ناخن هایش صورتش را میخراشد و جیغ میزند
آشوب:_ بدبختم کرد بیچاره ام کرد ….حالا من چیکار کنم ؟؟ چه خاکی توی سرم بریزم تیمور خان و فرهنگ بانو سعی میکنند جلوی دخترک را بگیرند فرهنگ بانو سعی میکند دخترک را آرام کند ….اما آنها خبر نداشتند از زجری که دخترک کشیده بود خان دخترک را به آغوش میکشد دستهای دخترک بی جان کنارش می افتند اما اشکهایش قصد خشک شدن ندارند تیمور خان آرام روی موهایش رو نوازش میکند تیمور خان:_ آروم باش دخترم ……همه چی درست میشه
دخترک با غم زمزمه میکند:_ دیگه هیچی درست نمیشه …….بدبخت شدم بدبختم کردند
تن دخترک شل میشود و درون بغل خان از هوش میرود
مرد در آن سو با پوزخند به از حال رفتن دخترک نگاه میکند پوزخندی میزند ……. دخترک بازیگر خوبی بود ….. خوب توانسته بود توجه همه را به خود جلب کند لابد این هم یکی از تازه ترین راههای برای ورود به عمارت و ماندگار شدن در آن بود بارها به خان گفته بود که زیادی عواطف خرج مردم بیجنبه ی ده نکند سواستفاده میکردند و دخترک نمونه ای دیگر بود اما اینبار از نیروی جدیدتری استفاده شده بود تیمور خان با داد از چند نفر میخواهد تا دختر رنج دیده را به اتاق ببرند تکانی به خودش میدهد و جلوتر میرود عماد:_ نه خان این دختر نباید به عمارت بره خان با عصبانیت به نوه ی جوانش نگاه میکند
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%81-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
#جذاب #عاشقانه
۳.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.