𝐹𝓇𝑜𝓂 𝒽𝒶𝓉𝑒 𝓉𝑜 𝒻𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅

𝐹𝓇𝑜𝓂 𝒽𝒶𝓉𝑒 𝓉𝑜 𝒻𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅
part:25
ویو ا/ت
کوک داشت باهام لاس میزد و کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد خیلی رمانتیکه این بشر هیچکی مثلش نیست جونگ کوک تو این دنیا تکه آروم لپشو بوس کردم جا خورد و سوالی نگام کرد لبخندی زدم خواستم حرفی بزنم که
ته:جونگ کوک(عربده)
(ویو راوی😁)
کوک با تعجب نگاش میکرد
ته:اینا چین تو دوربین تو داشتی ا/ت رو میزدی؟(داد)
همین حرف کافی بود تا فکرای منفی به سر ا/ت و کوک بزنه
تهیونگ خیلی خوب میدونست کوک به دخترا اعتماد نداره و اینم خوب می دونست بی دلیل به دخترا آسیب نمی زنه اما الان فرق داشت اون خواهرشو شکنجه داده بود
ته:من..من بهت اعتماد کردم عوضی. ‌‌‌‌‌... من خواهرمو بهت سپردم.. نتیجش اینه؟(آرامش قبل طوفان😶)
کوک که بغض کرده بود
نمی تونست حرفی بزنه و تمام سعشو کرد:
کوک:متاسفم ته من .. من
سکوت کرد
ته:دلیل نداری نه؟.. کوک چرا اخه مگه ا/ت چیکار کرده بود لعنتی؟(داد)
ا/ت:بسه دیگه اون مال گذشتست بیخیال بابا
تهیونگ که از رفتار خواهرش گیج شده بود با تعجب نگاش کرد
ا/ت:با عشقم درست صحبت کن کیم تهیونگ
ا/ت فقط سعی داشت جو رو عوض کنه
ته:عشقت؟
ا/ت:اره عشقم همین دیشب متوجه شدیم حس هامون یکیه تهیونگ بیخیال گذشته باشیم اکی؟
ته:....
ادامه دارد...